شهین خانم همینطور که دستهایش را به زمین میکوبید گفت:
- حلالُت نیکنم بیبی. حلالُت نیکنم.ای نونه تو گذوشتی تو سفرهی من،ای نونه تو گذوشتی تو سفرهی دختر من!
صدایش را برد بالاتر...
- والا ما اَ روز اول اَ کجاای مجیدو رِ میشناختیم؟ هی در شدی گفتی ایطو خووِه. ایطو کاریه. ایطو سربه زیره... گفتی یا نگفتی بیبی؟ هی خودُت گفتی یا نه؟ اگه دروغ میگم بیا تف بِناز تو صورت من...
بیبی سری تکان داد...
- هووووی... شوکتو پیاده بوشو با هم بیریم... من گفتم. خووَم یادُمه... هااااا، منای مجیدو رِ معرفی کردم ولی بد نیس توام یَی چییِی یادُت بیات! کی بود هی مییَد اینجا مینِشس میگف سکینه هر چی خواسگار داشته رد کرده، سنُش رفته بالا دیه هیشکه درِ کوچی مارِ نیزنه؟ کی بود هی تند تند میگفت بیبی تو که همه رِ میشناسی یَی زبون خیری برش بذا؟ کی بود؟ ها؟
شهین دوباره صدایش رفت بالا...
- اولاً سکینه نه سونیا! بعدُشم من بودم بیبی. ولی گفتم ایطو آدمی؟ من خو نیشاختَمُش، تو میشناختی. من چه میفمیدمای پسرو معتاده.
- آشوب نکن شهینو. آشوب نکن... هی صبیام ننهی مجید اومده جَر کهای چه نونی بود گذوشتی تو دومَن ما! برم گف سکینه چه کارا که نکرده. میگی مجید معتاده. هاااا. ولی وختی اومد خواسگاری سَکینو معتاد بود؟ میه نرفتی تَقیق؟ میه نگفتی همه رو اسمُش قسم میخورن؟ والا ایطو که من شنفتم باای بونههایی که سکینو اَ مجید گرفته،ای پسرو حق داشته بره معتاد بشه. والا ننهی مجید میگفت یَی روز اسمُشِ عوض میکنه. یی روز میگه ماخام دماغُم عمل کنم، یَی روز میگه طلا ماخام. یی روز میگه گوشی آینون ماخام. تو خونهام خو وینِِسه، همش با دوساش ایوَر اووَره. حالام خو ماشین ماخا... دروغ میگه ننهی مجیدو؟
شهین ابروهایش را کشید توی هم...
- اووووه...ای دوره دیه کدوم زن اینارِ نیخوا؟ والا دختر من خیلیام قانعه... حالام من دیه گوشی بری شنُفتنای حرفا ندرم. فقط اومدم اینجا بگم حلالُت نیکنم بیبی...
- باشه، حلالُم نکن. حرومُم کن. الانم خوش اومدی! خدافظ!
شهین که رفت، بیبی نگاهم کرد...
- بیا! ایَم اَ زبون خیر گذوشتن بری بقیه! گلاب، تو اگه اَ ایَم بیشتر بُتُرشی من غلط بکنم اگه برت زبون خیر بذرم... صب هی خودُت مییِی مث برج زَر مار میگیای چه کاری بود کردی؟ اصن مردهشورُته بزنن...
نگاهش کردم...
- وا! به من چه بیبی خب؟
به پایگاه خبری - تحلیلی هورگان خوش آمدید... هورگان یعنی محل زایش خورشید