بازرگان فقیری بود که قصد سفر داشت. تنها داشته او صد مَن آهن بود که به رسم امانت در خانه دوستش گذاشت و رفت. ولی دوستش این امانت را فروخت و پولش را خرج کرد.
یک روز بازرگان به قصد طلب آهن به خانه دوستش رفت.
مرد گفت: «در انبار خانهام از آهنهایت مراقبت میکردم. ولی موشی در آنجا زندگی میکرد و من وقتی متوجه شدم که موش، تمام آنها را خورده بود.»
بازرگان گفت: «راست میگویی! موش، آهن را خیلی دوست دارد و دندانهایش توانایی خوردن آن را دارد.»
دوستش با خوشحالی فکر کرد که بازرگان از آهنهایش دل کنده و قانع شده است.
پس گفت: «امروز، مهمان من باش.»
بازرگان گفت: «فردا میآیم.» بازرگان از خانه دوستش رفت و خر مرد را سر کوچه با خود برد و پنهان کرد. دوست او در جستجوی خر رفتند اما آن را پیدا نکردند. پس در شهر ندا دادند. بازرگان گفت: «من عقابی را دیدم که خری را با خود حمل میکرد.»
مرد فریاد زد که چنین چیزی غیر ممکن است. چگونه میگویی عقاب، خری را با خود میبرد؟ بازرگان خندید و گفت: «وقتی یک موش بتواند در شهری، صد من آهن بخورد؛ توقع داری که یک عقاب نتواند خری را بگیرد؟»
مرد که از قصه باخبر شد، گفت: «آری موش نخورده است! خر را به من بازگردان و آهنهایت را پس بگیر.»بازرگان فقیری بود که قصد سفر داشت. تنها داشته او صد مَن آهن بود که به رسم امانت در خانه دوستش گذاشت و رفت. ولی دوستش این امانت را فروخت و پولش را خرج کرد.
یک روز بازرگان به قصد طلب آهن به خانه دوستش رفت.
مرد گفت: «در انبار خانهام از آهنهایت مراقبت میکردم. ولی موشی در آنجا زندگی میکرد و من وقتی متوجه شدم که موش، تمام آنها را خورده بود.»
بازرگان گفت: «راست میگویی! موش، آهن را خیلی دوست دارد و دندانهایش توانایی خوردن آن را دارد.»
دوستش با خوشحالی فکر کرد که بازرگان از آهنهایش دل کنده و قانع شده است.
پس گفت: «امروز، مهمان من باش.»
بازرگان گفت: «فردا میآیم.» بازرگان از خانه دوستش رفت و خر مرد را سر کوچه با خود برد و پنهان کرد. دوست او در جستجوی خر رفتند اما آن را پیدا نکردند. پس در شهر ندا دادند. بازرگان گفت: «من عقابی را دیدم که خری را با خود حمل میکرد.»
مرد فریاد زد که چنین چیزی غیر ممکن است. چگونه میگویی عقاب، خری را با خود میبرد؟ بازرگان خندید و گفت: «وقتی یک موش بتواند در شهری، صد من آهن بخورد؛ توقع داری که یک عقاب نتواند خری را بگیرد؟»
مرد که از قصه باخبر شد، گفت: «آری موش نخورده است! خر را به من بازگردان و آهنهایت را پس بگیر.»