عجب هفتَهای بود هفتَه گوذشته. رفتار زولَیخا عجیب و غریب شدَه بود. بََ خانَه که آمدم، مَثال همیشه خودم یَک لوقمَه نانی آوردم بَخوردم. خواستم بَ رختَخواب روان شوم که زولَیخا با لحن میهربانی صَدایم بَزد: کوجا؟
جا بَخوردم، رویم را برگرداندم و گفتَه کردم: مَیخواهم بَخوابم دیگر. چَطور مگر؟
با همان لحن میهربان جَلو آمد، دو دستش را روی شانَهام گوذاشت و گفتَه کرد: بَ این زودی؟ بیا کارَت بَدارم.
آب دهانم را قورت بَدادم و کم کم داشتم مَیترسیدم که بهانَه خریدن چیز گَرانی بَدارد؛ آخر تا بَ حال زولَیخا را این گونَه نَظاره نکردَه بودم. هرشب مَوقع خواب موبایل بَ دست روی زمین افتادَه بود و حتی جیواب شب بَخیر من را هم نَمیداد. حالا چَه شده که بَ سراغ من آمدَه بود؟
پُرسان کردم: چَکارم داری؟
گفتَه کرد: مَیخواهم برای یَک شب هم که شده برای هم باشیم. درد و دل کونیم، حَکایت قدیمهای قوندوز را بَگوییم. تو بَگو امروز در کندََهکاری چَکار کردی، من بَگویم چَه مانتوی خوشچهرهای در بازار نَظاره کردم و...
بَ ناچار نشستَه کردم و بَ حرفهایش گوش بَدادم. یَکریز حرف بَزد و حَکایت بَگفت و خندید. من هم بدم نَمیآمد مَثال قدیمها و اوایل ایزدَواجیمان با هم باشیم و درد دل کونیم. باورتان نَمیشود؛ همَه خستَگانی یَک روز کندَهکاری از تنم بیرون بَشد.
آخر سر هم خنده از چهرهاش بَرفت و با ناراحتی بَ من گفتَه کرد: نجییییب! چَرا این همَه موهای سر و ریشت سَفید کرده است؟
هنوز موتعجب بودم که چَرا زولَیخا چنین خوب و میهربان شده است.
فردای آن روز سر کار کندَهکاری نَظاره کردم ارباب دارد با تیلیفون قرار یَک شبنَشینی خانَوادگی مَیگوذارد. بعد که تیلیفونش را قطع بَکرد، بَ من گفتَه کرد:
نجیب! ندانی چَقدر خوشحالم. قرار است بعد از مدتها خانَه مادربزرگ دَور هم جمع شویم و شب جومعه شبنَشینی کونیم.
گفتَه کردم: مگر تا بَ حال با هم آمد و رفت نداشتید؟
گفتَه کرد: چَرا، داشتیم، هر شب هم داشتیم؛ اما از راه گروه خانوادَه در واتسآپ. حالا که واتسآپ و اینستاگَرام را فِلتر بَکردهاند، همَه حَوصَلهشان سر بَرفته و نَمیدانند شبها چَه کونند. قرار است مَثال قدیم در این شبهای بولند دَور هم جمع شویم، گل بَگوییم و گل بشنویم. مادربزرگ تنهای من هم که از همه خوشحالتر است، من را مأمور بَکرده تا بَروم آجیل و مَیوه سَودا (خرید) کونم.
تازه فهمیدم چَرا زولَیخا چند روزی است این همه بَ من توجه مَیکوند. پیش خودم گفتَه کردم: عدو شود سبب خَیر اگر خدا خواهد. امیدوارم دیگر هیچ وقت این اِنترنت صاحیب مردَه وصل نشود.
بی زولَیخا هم مَیگویم: یا من، یا اِنترنت...
نجیب