ادبیات کهن
شیخ با جماعتی برفتند. در راه منکری بیرون آمد و شیخ را لعنت میکرد. جماعت قصد زخم او کردند. شیخ گفت: آرام گیرید که خدای برین لعنت به وی رحمت کند.
گفتند: چگونه؟
گفت: او پندارد که ما بر باطلیم لعنت بر آن باطل میکند از برای خدا.
آن منکر چون این سخن بشنید، در دست و پای اسب شیخ افتاد و توبه کرد. گفت: دیدید که لعنت که برای خدای کنند چه اثر دارد. / تذکرةالاولیاء عطار
نظر شما