کلثوم نگاهش را از گلهای قالی گرفت و با تتهپته گفت:
- روم سیا بیبی. جون خودُت خجلت میکشم بگم ولی چارِیام ندرم.
بیبی بادی توی خودش انداخت.
- بوگو کلثوم، بوگو بینم چیچی مِخی بیگی، جون به سرمون کردی دو ساعته!
کلثوم دوباره نگاهش را از چشمهای بیبی دزدید.
- راسُشه بخِی بیبی من امشو عروسی بچِی کاکامه، پول نداشتم برم لواس بُسونم، روم سیا، گفتم اگه خَوری نی، هو لَواس آبیوته بیدی من کنم برُم.
بیبی چند لحظهای مات کلثوم را نگاه کرد و گفت:
- ووووی کلثوم هو لواس مخملو رِ میه نیگی؟
- ها بیبی.
- او خو پروین اومد بردُش، آخی، آخی، کاشکیام زودتر گفتودی!
کلثوم آب دهانش را قورت داد.
- نپه بیبی اگه زَمتی نیس او لواس زرد پولکدوزیو رِ بده!
بیبی دوباره نگاهش کرد:
- آخی، جون خودُت کلثوم خدا شاهده دادمُش خشکشویی، ای گلابواَم شاهده.
خیره شد به من.
- میه نه گلاب؟
کلثوم دوباره بیبی را نگاه کرد..
- حالا اووم نشد عیبی ندره بیبی، یَی چی دیه، هر چی باشه طوری نی.
بیبی نفس عمیقی کشید.
- اصن میفمی چیچیه کلثوم؟ من کیلیل کمد لَواسیمه گم کردم. الان هیش کدوم اَ لواسامه نیتونم بدم دسُت.
کلثوم چیزی نگفت و چند دقیقه بعد با ناامیدی خداحافظی کرد... هنوز درست و حسابی نرفته بود که بیبی نطقش باز شد.
- مردم خجلت نیکشن، تا دیروز مییَدن دُمال آچار پیچ گوشتی، دیه حالا میان دُمال لواس! چه رویی درَن مردم بَخدا...
- ای بابا، چرا بهش ندادی بیبی؟ شما کجا کلید در کمدتونو گم کردین؟ تازه میدونستین که این بنده خدا نداره، یه ساعت میدادین لباستون رو دستش تا آبروداری کنه بیچاره، به نظر من که اصلاً کار درستی نکردین.
بیبی دستی به موهایش کشید...
- خُبه، خُبه، کسی نظر تو رِ نخواس، تازَشم تو اگه خیلی دلُت برش میسوزه، بری چه لَواسی خودُته ندادیش؟
- بیبی جون لباسای من مناسب سن کلثوم خانوم نیس. بعدشم میدونین که ما اصلاً سایزامون به هم نمیخوره که.
- نیگا گلاب.
- جانم بیبی؟
- دلوم نخواس ندادم، حرفیه؟
- نه بیبی، منطقیه حرفتون. حرفی نیس.
- نپه دهنُته بوَن...
- چشم.
- راسی.
- بله بیبی؟
- گفتی لواس، یاد فرداشو عروسی نوهی مش موسی افتیدم، چیچی بکنم برُم من حالا فرداشو؟
- چی بگم بیبی؟ شما که یه عالمه لباس دارین. بپوشین یکیشو دیگه...
- دختر اونا خو همش تکراریه. زشته.
- میخواین یه لباسی چیزی بدوزین؟
بیبی نگاهم کرد...
- گلاب بهتر نی یَی حرفی که مِخی بزنی اول یَی کمی فرک کنی؟ آخه تا فرداشو میشه لواس بدوزی؟
- نه بیبی نمیشه... میخواین عصر برین یه لباسی بخریم.
- نه دختر، تو خو میفمی من لَواس اَ نیریز نیسونم. کل خریدام اَ شیرازه.
- چی بگم والا بیبی؟ نمیدونم.
کمی فکر کرد.
- میگم گلاب چیطوره برم لَواس گیپور پری رِ بسونم. ها؟
گلابتون