بیبی که از درآمد تو گفت:
- ووووی، خدا نصیب گرگ بیابون نکنه، افادهها طبقطبق؛ ای ماپاره خانُم دیه کیه اومده تو ای کوچو؟
سرم را کردم بالا...
- باز چی شده بیبی جون؟ کیو میگین؟
- کیه میگم؟ هی دخترو که تازه با شووَرُش اومدَن خونی مش درویش ره اجاره کردن...
- آهاااااان، نمیدونم بی بی. فقط از دختر عذرا خانوم شنیدم اسمش ملیحهاس...
- حالا ملیحه یا هر کوفت و زَرماریه، ای خو نیشه زیر بادُش گیر کنی؛ دخترَکه هنو نامده سلام میطلبه؛ انگا ارث بواشه طلب دره...
- بیبی جون چی شده مگه حالا؟ چیزی گفته مگه؟
بیبی بادی به غبغب انداخت...
- بیخود میکنه چی باخا بگه؛ منه تو کوچه دیده، هو یَی سلام اَوالپرسی دُرسی نیکنه؛ هو زبونُش نیگرده بگه بفرمو...
- بیبی جون خب تو اولین برخورد چی بگه بندهی خدا؟ شمام یه چیزایی میگینا...
- دختر من دیَم ییچی گفتم تو جُواب حاضری کردی؟
- بیبی جون مگه دروغ میگم؟ قبول کنین بیخودی به بندهخدا گیر دادین دیگه...
- بیخود تویی با اون ریخت و قیافهی دیلاقُت... اصن یَی چی بگم اَ قیافَش خوشُم نامد، حالام که ایطو شد کاری میکنم هیشکه تَحویلُش نگیره!
- وا بیبی، تازه منو و دختر عذرا خانوم میخواستیم بریم پیشش باهاش دوس شیم...
- تو غلط میکنی با دختر عذرا؛ جرئت دری برو بین جفت قلماته خرد میکنم یا نه؟
سرم را انداختم پایین و چیزی نگفتم که گفت:
- هووووی با تو هسمه!
- چشم بیبی، چشم...
*****
پروین خانم همان جلوی در گفت:
- نع، دیه وخت نیشه بیام تو بیبی، ما دریم میریم پیادهروی، شما نمیِِی؟
بیبی گفت:
- چیطو نیام؟ ها که میام. اَ صُغرام گفتی بیا؟
پروین خانم این پا و آن پا کرد...
- ها بیبی؛ صغری و عذرا و مَلیام میان...
بیبی نگاهش کرد...
- مَلی کیه دیه؟
پروین خانم گفت:
- مَلی دیه، هی دخترو که تازه با شوورُش اومده تو کوچه...
بیبی نشست روی زمین...
- کی گفته اَ او بیگی؟ حالا که ایطوره من نَیّام.
پروین خانم چشم از بیبی برنداشت...
- وا بیبی جون، این چه حرفیه؟ چرا خب؟
- بیبی چارقد تازه پوشیدهاش را باز کرد...
- هی که گفتم، اگه او بیا من نَیّام...
پروین خانم سری به نشانهی تعجب تکان داد...
- هر طور راحتی بیبی...
هنوز در را نبسته بود که بیبی صدایش زد...
- پروینوووو...
پروین خانم ایستاد...
- بله بیبی؟
- ینی مِخین بدون من بیرین؟
- چکار کنم بیبی؟ خب نمیاین دیگه...
بیبی به خودش تکانی داد...
- اَی تف تو روتون... اصن ویسا بینم تو ای کولینایی مخین کجا بیرین؟ باشه تامن بذَرَم بیرین!
*****
تلفن را که قطع کردم بیبی گفت:
- کی بود ننه؟
- بتول خانم بود بیبی، گف چن تا ورق رشته گرفتم آش درست کنیم، به بیبیام بگو بیا...
- بتول بیخود کرد...
- وا بیبی...
وا و مرگ... حتمن ای دخترو ملیام گفته؟
- نمیدونم بیبی، چیزی که نگفت؛ حالا بیبی چرا شما بیجهت از این دختره بدتون میاد؟
- گفتم خو، اَ هو اول اَ ای خوشوم نامد....
- چی بگم والا بیبی؟ ولی رفتارتون درست نیس.
*****
مش موسی گفت:
- جاتون خالی بود بیبی؛ ای هف هش روز خیلی خونِی اصغر ازُم خوش گذشت...
بیبی ذوق کرد...
- دوستان به جوی ما والا...
مش موسی گفت:
- راستی خبری از نوهی مام داری بیبی؟
بیبی نگاهش را از او برنداشت...
- نوهت؟ نوهت کیه دیه مش موسی؟
- مَلی دیه، میه نفمیدی کنار خونِی من خونه اجاره کرده؟
بیبی رنگ از رویش پرید...
- ووووی میه مَلی نوی شما هه؟
مش موسی خندید...
- ها بیبی، نگفته بود به شما؟
بیبی بدون اینکه نگاهی به مش موسی بیندازد، در چشمان من خیره شد...
- گلاب، چن دفه گفتم ای دخترو خیلی تو دل من نشسه بیا یَی سری بیریم پَلوش گفتی نه!
گلابتون