/معلمی عشق است
/ حتی برای یک لحظه، کارهای شخصیام را در حین کلاس انجام ندادم
/ اگر مشکلی برایم پیش میآمد، از رانندگان کامیونهای بنزینی مانند زندهیاد حاجحسین طیبی و زندهیاد مشهدی چراغ میپرسیدم
/ در مکانیکی حرفهای بسیاری برای گفتن داشتم
/ علاوه بر مکانیکی، بنایی را هم بهطور کامل بلدم
/ من به نیریزی بودنم افتخار میکنم
/ بزرگترین پیست اتومبیلرانی و کارتینگ استاندارد را دارم
/ اکثر معلمها آرامش خاصی در زندگی دارند
به نیریزی بودنش افتخار میکند. به اینکه در این هوا نفس کشیده، رشد کرده و سالها به تکتک دانشآموزان این دیار، پشت آن نیمکتهای چوبی زل زده و پای تختهسیاه به آنان درس داده است.
همهفن حریف، شاید تشبیه خوبی باشد برای محمدعلی کیخسروی معلم پیشکسوت نیریز که علاوه بر کار معلمی، در دیگر کارها نیز دستی دارد. در زیر گفتگویی با وی ترتیب دادیم که میخوانید:
- لطفاً خودتان را معرفی کنید.
در هجدهم اسفندماه سال ١٣٢٢ متولد شدم و فوقدیپلم تجربی ریاضی دارم. پدرم زندهیاد رحمان کیخسروی کشاورز و مادرم زندهیاد حاجی بیبی رضایی خانهدار بود. اول تا سوم ابتدایی را در دبستان بختگان، سوم تا ششم را در دبستان فرهمندی و کلاس هفتم تا دوازدهم را در دبیرستان احمد گذراندم. به خاطر دارم معلم کلاس اولمان زندهیاد حاج محمد طاهری، معلم کلاس دوم زندهیاد عبدالحسین آزاد، معلم کلاس سوم امینی، کلاس چهارم زندهیاد سیدعلی قطبی پدر دکتر معین قطبی، کلاس پنجم آقای جاودان و معلم کلاس ششم، زندهیاد محمدجواد زهری بود که بسیار به بچهها بها میداد و از هر نظردارای کمالات بود.
آن زمان دورهی دبیرستان دو سیکل داشت که کلاسهای هفتم تا نهم سیکل اول، و ده تا دوازده سیکل دوم محسوب میشد. دبیرهای سیکل اول، زندهیادان عمادالدین شمسی، سبحانی، میرمنصور زارع، محمدجواد زهری، امینی، محسن جاوید و زندهیاد سیدمحمود طباطبایی و از دبیرهای سیکل دوم، زندهیاد هوشنگ شریفزاده را که انسانی بسیار بزرگ، وارسته، متعهد، محقق و اولین معلم لیسانسه نیریز بود، میتوانم نام ببرم. بعد از ایشان هم لیسانسههای دیگری به نیریز آمدند از جمله آقایان سِمَتی دبیر زبان، بنیهاشمی دبیر شیمی، فاموری دبیر ریاضی، علیخانی دبیر زیست و زندهیاد میرحسام زارع که طبیعی و زیست درس میداد.
باید یادآوری کنم مدیر اول تا سوم ابتدایی دبستان بختگان زندهیاد سید مصطفی قطبی، مدیر چهارم تا ششم ابتدایی دبستان فرهمندی زندهیاد سید محمود طباطبایی، سیکل اول دبیرستان زندهیاد صدری و سیکل دوم دبیرستان زندهیاد سید محمود طباطبایی بودند.
- از چه زمانی به استخدام آموزش و پرورش درآمدید؟
از هفدهم مهر ١٣٤٥ به اتفاق آقایان حسن ضیغمی و احمدعلی معتمدی به استخدام آموزش و پرورش استهبان درآمدم. آن موقع ما سپاهدانشِ دورهی پنجم در مرکز پیاده شیراز بودیم. در آنجا ما علاوه بر آموزشهای فرهنگی، عین یک سرباز آموزش نظامی میدیدیم و باید بگویم سپاهدانش بزرگترین ابتکار محمدرضا پهلوی بود. چون با بهوجود آمدن سپاهدانش و حضور سپاهیان دانش در روستاهای گمنام، این روستاها پیشرفت زیادی کرده و کارهای عمرانی بهداشتی فراوانی در آن مناطق انجام شد.
من و آقای ضیغمی به دلیل درجهی بالای آموزشی، مکان پُستمان اختیاری بود که آقای ضیغمی حاجیآباد و من معینآباد رستاق را انتخاب کردم. پس از پایانِ دورهی ١٨ ماههی سپاهدانش، در آزمون استخدام آموزش و پرورش شرکت کرده و پس از قبولی، به ایج استهبان رفتم.
اولین دبستان ایج که پایهی سوم ابتدایی را در آن تدریس کردم، خانهای بسیار معمولی با امکانات بسیار کم بود که حتی برای واردشدن به کلاس باید سرت را خم میکردی تا وارد کلاس شوی. اما این وضع زیاد طول نکشید، اواسط سال، مدرسهای دولتی و نوساز با امکاناتی خوب به نام ٢٥ شهریور ساخته شد که ما به آنجا منتقل شدیم. یادم هست با ماشین فولکسی که داشتم به اتفاق مدیر مدرسه آقای محمد قدوسی به داراب رفتیم و برای آن مدرسه نهال سرو خریدیم که البته چون با لباس سپاه دانش بودیم آن نهالها را مجانی به ما دادند.
سال دوم به خاطر کسب تجربه، کلاس اول را برای تدریس برداشتم. آن سال با پیشنهاد ریاست اداره آقای علیاکبر امامی، سیکل اول دبیرستان را در ایج افتتاح کردیم و من با حفظ سِمَت تدریس، مدیر شدم و از سال سوم کلاً به دبیرستان قاضی عضُد ایجی منتقل شدم. دبیرانی که در این مدرسه افتخار همکاری با آنها را داشتم زندهیاد ابوالحسن طغرایی شاعر، نویسنده و خطاط چیرهدست و آقای علی حکمت، شاعر طنزپرداز استهبان بودند.
پس از گذشت ٧ سال، به نیریز منتقل شدم. آن زمان مدارسی مانند مدرسهی راهنمایی ولیعصر و مدرسهی راهنمایی فضل نیریزی از مدارس شناختهشدهی نیریز بودند اما من مدرسهی راهنمایی بزرگی را که اسم و رسم چندانی نداشت برای تدریس انتخاب کردم، چون زنده یاد حاج حسین داوری مدیر آن مدرسه بود و حق استادی به گردن من داشت. ١٣ سال در مدرسه بزرگی بودم و در این مدت، این مدرسه رشد فراوانی کرد. آقایان غلامرضا شعبانپور، فهیمرضا، علیرضا و فریدرضا معانی، علیرضا جوکار، سید علیرضا طباطبایی، قلیپور، علی و حمید سلمانپور از شاگردان بنام من در این مدرسه بودند. در این حین گاهی نیز برای تدریس به مدرسه دین و دانش که آن موقع بنام فاتح شهرت داشت، میرفتم. پس از آن به مدرسهی مصطفی خمینی رفتم و تا پایان بازنشستگی آنجا ماندم.
در این مدرسه نیز آقایان محمد جلالی، کامران کامرانی، علیرضا نورالهی، ابوذر سرافراز، یاسر کردگاری، محمد و بابک اکتسابی، محسن سلیمجواهری، مرتضی دهقان و... از دانشآموزانم بودند.
- کمی از همکاران خود بگویید:
آقایان حبیباله ابراهیمپور مدیر مدرسه، زندهیاد احمد ملایی، زندهیاد محمدعلی سفرکار، سید داود قریشی، آقای یلدایی، ابراهیم سمیعپور، حیدر علیمردانی، زندهیاد حبیب حجازی، آقای شهیمآیین، محمدحسن شاهدی، بهمن رضایی، رضا پویان، مصطفی بهرامی، ابراهیم صمدی، حسن میرغیاثی، حسین سروی و... از همکاران من در مدرسه مصطفی خمینی بودند.
- اگر به دوران جوانی برگردید، آیا دوباره شغل معلمی را انتخاب می کنید؟
- معلمی عشق است و صد البته اگر به آن دوران برگردم، دوباره معلمی را انتخاب میکنم. شاید باور کردن آن مشکل باشد اما من علاوه بر معلمی، از لحاظ فنی هم کار میکردم و وضع مالیام خوب بود، با این حال هیچگاه و حتی برای یک لحظه، کارهای شخصیام را در حین کلاس انجام ندادم، چون معتقد بودم با این کار وقت بچهها گرفته شود و این به نوعی حقالناس است. یادم هست حتی در تصادفی که نیمی از صورتم به کلی از بین رفته بود، دکتر برایم شش ماه مرخصی نوشت اما من در روز سوم به خاطر علاقهای که به کارم و بچهها داشتم، در کلاس درس حاضر شدم.
- از چه سنی وارد کارهای مکانیکی و فنی شدید؟
از دبیرستان با وجود اینکه هیچ مکانیکی به طور رسمی در نیریز نبود، به دلیل علاقهای که به امور فنی داشتم، وارد این عرصه شدم. البته از همان سن دبستان، تعمیرات دوچرخه و از کلاس هفتم به بعد تعمیرات موتورسیکلت را انجام میدادم. حتی گاهی توریستهایی که به نیریز میآمدند و برایشان مشکل پیش میآمد، توسط اداره فرهنگ به من معرفی میشدند و اگر از دستم برمیآمد، بدون اُجرت، کارشان را انجام میدادم. همانطور که گفتم آن زمان تعمیرگاهی در نیریز نبود و تنها رانندگان کامیون های بنزینی ، اطلاعات مختصری آن هم در مورد کامیونهایشان داشتند از جمله زندهیاد حاجحسین طیبی و زندهیاد مشهدی چراغ که اگر مشکلی برایم پیش میآمد به آنها مراجعه میکردم. کلاً در مکانیکی حرفهای بسیاری برای گفتن داشتم، بهطوری که حتی گاهی برای تعمیر چیزی از استان با من تماس میگرفتند.
البته علاوه بر مکانیکی، بنایی را هم بهطور کامل بلدم و حتی کلیهی چیزهایی را که دارم از جمله خانه، مغازه، تلنبه و... خودم ساختهام. بهتر است اینطور بگویم که اکثر کارها را در حد رفع نیاز، خودم انجام میدهم و تعریف از خود نباشد تقریباً درکارها به کسی نیاز ندارم.
- آنطور که شنیدهایم در رانندگی نیز مهارت دارید.
بله، رانندگی را نیز تقریباً به طور حرفهای دنبال میکنم. این را هم یادآوری کنم که در زمان ریاست اداره ورزش و جوانان آقای جوکار، ایشان با توجه به لطفی که به من داشتند، به من پیشنهاد ریاست هیئت اتومبیلرانی را دادند که من موافقت کردم. در این مدت، بچهها مقامهای بسیاری کسب کردند از جمله خانم زهره خیرخواه که مقام دوم کشوری و فرهاد طیبی و سعید روانشاد مقامهای سوم کشوری را کسب کردند. در استان نیز بچهها حرفهای زیادی برای گفتن داشتند و مقامهای بسیاری به دست آوردند. کلاً فکر میکنم جوانان نیریزی، در ورزش و دیگر امور، استعداد فوقالعادهای دارند که اگر این استعدادها مدیریت شود، موفقتریناند و شاید به همین دلیل باشد که من به نیریزی بودنم افتخار میکنم.
- کمی در مورد کوهنوردی بگویید که انجام می دهید:
از همان سال ٦٥ که در مدرسهی مصطفیخمینی شاغل بودم، به این فکر افتادم که انگیزهای در بچهها ایجاد کنم تا با طبیعت بیشتر آشنا شوند، از همین رو با همکاری آقای ابراهیمپور مدیر و آقای علیمردانی مسئول پرورشی، برنامهای ترتیب دادیم و بچهها را که بسیار به این کار علاقه داشتند، به کوههای اطراف بالاتارم و بیسامون میبردیم که بعدها این کوهنوردی ادامه پیدا کرد.
- در حال حاضر به چه کاری مشغولید؟
در شهرک گلستان شیراز، جنب نمایشگاه بینالمللی، بزرگترین پیست اتومبیلرانی و کارتینگ استاندارد را دارم که مؤسس آن پسرم فهیمرضا قهرمان بینالمللی اتومبیلرانی در رشته دریفت است. البته متأسفانه سه ماهی میشودکه به دلیل کرونا آنجا تعطیل شده. لازم است یادآوری کنم کماکان در نیریز هم هر هفته تمرینات اتومبیلرانی داریم و در کنار آن کارهای ساختمانی هم انجام میدهم.
- علم بهتر است یا ثروت؟
میخندد...
میگوید: از نظر من علم. درست است که معادلات به هم خورده، اما از نظر من اصل، همان است. البته از حق نگذریم در زمان ما، معلمها تأمین بودند و حقوقشان کفاف زندگیاشان را میداد ولی در حال حاضر معلمها نمیتوانند عاشق باشند، چون نیازهای بچههایشان اینها را نمیفهمد. کرایهخانههای بالا، اینها را نمیفهمد. البته از حق نگذریم اگر زندگی اکثر معلمها را بررسی کنید میبینید که اکثر آنها آرامش خاصی در زندگی دارند، بچههای سالمی دارند، و این به خاطر پول حلالی است که خرج خانوادهاشان میکنند.
- کمی از زندگی شخصیاتان بگویید:
همسرم پروین کیخسروی یکی از بهترین آموزگاران کلاس پنجم بودند. پسرم فهیمرضا متولد ٥٧، تحصیلکرده در رشته مکانیک و دارای مدرک مربیگری اتومبیلرانی، در حال حاضر یکی از بهترین تعمیرکاران بهروز و تیونرینگ ماشین و ساکن ترکیه است که به دلیل تضییع حق زیاد این رشته در ایران، مجبور به عزیمت به ترکیه شد.
دخترم فریده کیخسروی نیز دارای مدرک دکترای فیزیولوژی ورزشی و مدرس دانشگاه مرودشت است.
- چه خاطرهای از دوران مدرسه دارید؟
مهر سال ١٣٥٨ در مدرسه بزرگی صمیمیت خاصی بین بچهها، همکارانی مانند زندهیاد احمد ملایی، اماناله ضیغمی، زندهیاد حاجعبدالعزیز لاریزاده، دکتر محمود بامداد، زندهیاد محمد هوشداران، محمود حسینزاده، تقی اعظمپور و مدیر مدرسه زندهیاد محمدمنصور طیبی بود. اوایل انقلاب بود و من به همکاران پیشنهاد دادم که یک جهاد سازندگی راه بیندازیم، بلکه بتوانیم کمی از مشکلات مدارس اطراف را کم کنیم. خلاصه به اداره مراجعه کردیم و گفتیم حاضریم برای مدارسی که در روستاها نیاز به تعمیر دارند، به طور مجانی کار کنیم. آن موقع غلامرضا مبرا که کارمند اداره بود با ما همکاری کرد و گفت ما مصالح میدهیم و شما کارتان را شروع کنید. خلاصه اینکه با پیشنهاد آنها، قرار شد کل دیوار حیاط مدرسهی لایحنا را که ارتفاع چندانی نداشت و گوسفندان به حیاط مدرسه میآمدند، درست کنیم. باید یادآوری کنم در این بین حاج جلیل علیزاده و زندهیاد جلیل یاقوتی نیز با ما همراه شدند.
ما رفتیم و از شالوده شروع به چیدن دیوار کردیم. جالب این بود که در آنجا روستاییان نمیدانستند ما چه کسانی هستیم و فکر میکردند کارگریم. کار خیلی سریع پیش رفت. دو هفتهای از کارمان گذشته بود که برنامهای چیدیم تا در یکی از عصرها برای تفریح بیرون برویم. فردای روز تفریح، زندهیاد مبرا آمد و گفت روستاییان آمدهاند و شکایت کردهاند که کارگرانتان امروز کار نکردهاند و از کار سرباز زده اند!
خاطرهی دیگری که دارم باز هم به مدرسهی بزرگی و به سالهای ٥٩، ٦٠ برمیگردد. در آن روزها، همان اوایل سال، یک جلسه میگرفتند و به بعضی معلمها اضافهکار میدادند. من چون شغل بیرون داشتم، دوست نداشتم اضافهکار بردارم. یک موقع اضافهکارها پُر شد، دبیر ریاضی کم بود و برای مدرسهی مفتح که مدیر آن زندهیاد میرحسین زارع بود، دبیر ریاضی میخواستند. خلاصه درسها تقسیم شد و من ماندم و زندهیاد احمد ملایی که هر کدام ٥ ساعت جا داشتیم. جلسهای گرفتند که یکیامان قبول کنیم اما هرچه اصرار کردند هیچ کدام زیر بار نرفتیم. گفتند خودتان با هم حرف بزنید و یکیاتان قبول کنید. ما به اتاق کناری رفتیم و مشغول حرف زدن شدیم. بیرون که آمدیم همه منتظر به ما خیره شدند تا بدانند کدام یک کلاس را برداشتهایم که ما گفتیم ما صحبت کردهایم و قرار بر این شده که هیچ کدام این کلاس را برنداریم که این باعث خندهی بقیه شد. البته در آخر هم من کوتاه آمدم و تدریس آن کلاس به من واگذار شد.