بیبی همانطور که به روزنامه و عکس چروکیده صورت پیرزنی زل زده بود گفت:
- اینجو چیچی نوشته ننه؟
- در مورد پوسته بیبی. چروک شدن پوست و اینا...
- خو چیچی نوشته؟
- نوشته، حرص، جوش، استرس، باعث رنگ پریدگی پوست و پیری زودرس میشه...
بیبی چند لحظهای نگاهم کرد...
- یعنی من که ایطو پوسُم چوروک موروک شده بری جوشه؟
- خب البته چروک شدن پوست شما که بیشتر بهخاطر پیریه بیبی جون، ولی خب جوشم بی تأثیر نیس.
بیبی اخمهایش رفت توی هم...
- پیری؟ اَلو به جونوت دختر، میه من چن سالُمه؟ همسن و سالِی من تازه درن شوور میکنن! میه ای «روگوش» خانم چن سال اَ من جوونتره که ایطو آواز میخونه؟
- چی بگم والا بیبی؟
- تو اصن هیچی نگو... من نیدونم تو چه پدرکُشتگی با من دری که فقط مِخِی روحیه منه خراب کنی!
- ای بابا، من چکارتون دارم بیبی؟
- حالا ننوشته بویه چکار کنی؟
- بله... نوشته.... نوشته: باید نفس عمیق بکشید، به آرامی با خود صحبت کنید، ورزش کنید، بازی کنید، به موسیقی گوش کنید، سعی کنید خونسرد باشید و....
بیبی چیزی نگفت تا اینکه...
فردا صبح باصدای آهنگ تند موسیقی از خواب بیدار شدم. یعنی عروسیِ که بود اول صبحی؟ اما نه، انگار صدا نزدیکتر از اینها به نظر میرسید. از پشت پنجره به بیبی و به حرکات موزون او زل زدم...
پنجره را باز کردم...
- بیبی چکار میکنین اول صبح؟
- آپولو هوا میکنم، خو چکار میکنم دختر؟ درم ورزش میکنم نه!
- بیبی جون چرا اینقد صدای موسیقی رو زیاد کردین آخه؟ کمترش کنین خب، همه خوابن.
- کله وَرنَدَرَن، دیه من نیتونم برنامَمِه بری اونا تعطیل کنم! ایوخته خو دیه وخت نی!
سه چهار ساعت بعد بیبی بالاخره بیخیال ورزش شد و آمد تو...
- واااااااای پختم، آتش دره اَ آسمون میا!
- بیبی جون، آخه کی اینطور ورزش میکنه؟ چار پنج ساعت، اونم سرِ ظهر!
- به تو رفطی ندَره، پوشو برو گوشیته بیار بینم!
- گوشی؟ گوشی منو میخواین چکار؟
- ماخام بازی کنم!
- ها؟؟؟؟ بازی؟
- ها و مرض... میه خودوت نگفتی بویه بازی کنم که روحیَم شاد بشه و پوسُم چروک نشه؟
- ولی بیبی جون، اون بازی که بهتون گفتم که از این بازیا نیس.
- خو مث اِنسون بوگو نیخام گوشیمه بدم دسُت، دیه بری چه بونه درمیَری؟
والا بخاطر اون نیس بیبی... اصن بیاین بگیرینش...
*****
چند ساعت بعد بیبی شروع کرد با خودش حرف زدن و نفس کشیدن....
- چیزی گفتین بیبی؟
- کی؟ من؟ نع!
چند دقیقه ای ساکت شدم اما حرفهای بیبی تمامی نداشت...
- بیبی چی دارین با خودتون میگین آخه؟
- ووووووی تا جون تو درشه، دیه آدم نیتونه دو کلومم با خودوش اختلاط کنه!
بلند شدم لباسم را پوشیدم تا چند ساعتی از خانه بزنم بیرون... تحمل این وضع واقعاً مشکل بود...
*****
امیدوار بودم به خانه که برگشتم، همه چیز به روال عادی باشد اما.... در را که باز کردم و بوی سوختگی که به دماغم خورد، پا تند کردم به سمت آشپزخانه...
ماهیتابه پر از روغن روی گاز آتش گرفته و آشپزخانه را دود برداشته بود. یعنی بیبی کجا رفته بود؟
برای خاموش کردن گاز خیز برداشتم و با تعجب بیبی را دیدم که گوشهای از هال، درست روبروی آشپزخانه و گاز نشسته بود...
گاز را که خاموش کردم نشستم جلوی بیبی....
- بیبی...
- هوووووم؟؟؟
- بیبی خوبین شما؟ مگه گاز رو ندیدین؟ چرا خاموشش نکردین آخه؟ ممکن بود خونه آتیش بگیره!
- میه دیروز خودوت نگفتی بویه خونسردیمه حفظ کنم، بری پوسُم خوب نی؟!!!!!! اصن من هر چی میکشم اَ دَسِ توئه!
گلابتون