تعداد بازدید: ۹۹۶
کد خبر: ۵۲۵۴
تاریخ انتشار: ۳۰ مهر ۱۳۹۷ - ۰۷:۲۶ - 2018 22 October
ماجراهای من و بی‌بی

پنیر و سبزی را گذاشتم جلویم که بی‌بی گفت:


- نیگاش کن، نیگاش کن. دختر میه تو بَشی؟! همو چی خوردَنوتم اَ آدمیزاد نرفته! آخه دو تا لقمه نون پنیر و سبزی‌ام شد خوراک؟ اصن تو اُینه خودُتِ نیگا کردی؟ شدی عین مُردِی که خاک روش نی! 


همانطور که سبزی را توی لقمه می‌گذاشتم گفتم:


- باز چی شده بی‌بی‌جون؟ انگار یادتون رفته‌ها! همین هفته قبل بود که می‌گفتین دختر باید مانکن باشه، من زیادی چاق شدم و چاقیِ زیاد خوب نیست. خودتون نگفتین رژیم بگیر؟


- وووووی دختر، اَلو به جونُت بیگیره. خیر نبینی به حق پنج تن! تو میخی چی‌چیته اُو کنی آخه؟ ای مدتو که تو خونه‌ی منی، من همش نیگَمُت بخور، بخور؟! نیگم یَی چی بیتیر؟ من همش  میگم بخور بلکه صب نگن بی‌بی یَی چی ندادُش بخوره؟ هی ننت عروس خودوم اَ همه بدتره! 


نان و پنیر را از جلویم برداشت و گفت:


- اصلاً لازم نیس تو دیه غذا دُرُس کنی! اَ ظهر خودوم چی می‌پزم...
*******
درِ قابلمه را که برداشتم گفتم:


- ظهر مهمون داریم بی‌بی؟


- نه. چیطو میه؟


- وا! پس چرا اینقد غذا درست کردین؟


- میه ای چقده؟ چار تا پیمونه‌ی برنج خو بیشتر نیس!


- بی‌بی‌جان هر کدوم از پیمونه‌های شما اندازه دو نفره! این الان کمِ‌کم غذای ٨  تا آدمه!


- دهنته بُوَن دختر! خو می‌خوریمشون!


سفره را انداختم و برنج را کشیدم...


- بی‌بی جون غذا زیادی چرب نیس؟


- نع! 


- چرا اینقد رب گوجه ریختین تو آبگوشت بی‌بی؟


بی‌بی خونش به جوش آمد...


- تا جون تو درشه مرده‌شور ریختته بزنن! هی تمرگیده اینجو چرا ای کار کردی، چرا او کار کردی؟ عوض دسُّت درد نکنه‌ هس؟ خو کوفت کن برو بیشین سر جات به کارُت برس! اصلاً مال خودومه دلوم میخوا بیریزم دور!


*******
چند روزی گذشت و بی‌بی همانطور به اسراف بی‌رویه‌اش ادامه می‌داد تا اینکه...


- بی‌بی جون! درِ اتاق تو دالون چرا قفله؟


- تا جون تو بیا بالا!


- وا، بی‌بی! 


- وا و مرگ! میه من بویه در مورد همه چی به تو توضیح بدم؟ میه من اینجا نبویه بری خودوم یَی فضِی خصوصی داشته باشم؟


- جااااااااااان؟ فضای خصوصی بی‌بی؟ چرا! شما که ماشالا صاحب‌اختیارین ولی خب من میخوام برم اونجا کتابمو رو سر کمد بردارم.


- خدا ورت دره به حق علی! کاشکی دیه اهل کتاب خُنّن  نبودی. ویسو تا برم برت بییَرم!


*******
چند دقیقه‌ای از رفتن بی‌بی گذشته بود که صدای جیغش بلند شد... هراسان خودم را رساندم به اتاق و از خوراکی‌های درون آن خشکم زد!


- یا خداااااااا! اینا چی‌ان بی‌بی؟ برا کی‌ان؟ چرا اینقد برنج و روغن و رب گوجه و قند و خرت و پرت خریدین؟


بی‌بی همانطور که از صندلی پایین افتاده بود و کمرش را می‌مالید گفت:


- رو اُو سیا بیشینی که من راحت شم. بوگو دیه کَتاب خوننُت چی چیه؟ چیکار اونا دَری؟ بیا منِ بلند کن دختر مُردم!
*******
آب قند را که دادم به بی‌بی گفتم:


- چرا اینقد خرید کردین بی‌بی؟ همین امثال شمان که باعث میشن با این کارا، چیزا روز به روز گرون‌تر بشن، مگه ما چقد می‌تونیم بخوریم؟ اینا تا چن وقت دیگه تاریخشون می‌گذره‌ها...
بی‌بی گفت:


- گلاب خفه میشی یا خفت کنم؟ من چه می‌دونسم قیمتا گیرون‌تر نیشه؟ کور بودی ندیدی همه چیطو هجوم آورده بودن چی می‌‌سَدن؟ خو منم گفتم حکماً میخوا قحطی بیا. الانم خودوم به اندازه‌ی کافی اعصابُم خرد هس، تو دیه حرف نزن. بری هی چیزا بود که به تو هیچی نگفتم. همش میخی بیشینی کنار گوش من ویزویز کنی...


*******


جلوی تلویزیون نشسته بودم که بی‌بی با خوشحالی آمد تو...


- چی شده بی‌بی؟


- هیچی. زری خانم کلی مهمون دره، قرار شده بجی بره چی بوسونه بیا اینا رِ ببره پولوشو بده من!


- هوم، چه خوب بی‌بی!


*******


ظرف ماست را که بی‌بی گذاشت جلویم نگاهش کردم...


- ای بابا، امروزم ماست داریم بی‌بی؟ چه خبره؟ سه روزه داریم پشت سر هم ماست می‌خوریم!


بی بی نگاهم کرد و گفت:


- دختر اَ هیکل چاقُت خجلت بکش، توقع نداشته باش گوشت و پلو بذرم جلوت! جدیداً خیلی می‌لمبونیه! اَ صب بویه بیری تو ریجیم!
گلابتون


نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها