تعداد بازدید: ۱۵۲۷
کد خبر: ۳۴۶۵
تاریخ انتشار: ۲۳ مهر ۱۳۹۶ - ۱۹:۱۶ - 2017 15 October

بی‌بی بشکنی زد...


- خدا عُمرش بده ننه... عجب دکتری بود. من خو گفتم ای رگ و پِیام گرفته. حالا چرخ از کجا بی‌یَریم؟


- منظورتون دوچرخه‌اس بی‌بی؟ دوچرخه برا چی دیگه؟


- وا... میگه چرخ بِرِی چه؟ دوباره میگه چرخ بری چه؟ خو دختر مَیه ندیدی دکتر گفت به زانوات نرمش بده...
- گفت نرمش بده، نگفت که دوچرخه سواری کن!


بی‌بی لااله‌ الی اللهی گفت.


- اصن به تو چه؟ دلُم خواسه! توأم به جای ای حرفا پوشو به فکر چرخ بِرِی من باش...


ساکت نشستم همانجا، که بی‌بی جیغش بلند شد...


- میه با تو نیسم دختر؟ خو چرا تمرگیدی؟ بلند شو نه...


- بی‌بی جون چرا داد میزنین؟ مگه شما الان دوچرخه لازم دارین؟ بعدشم من از کجا برا شما دوچرخه بیارم؟
بی‌بی استغفر‌اللهی گفت...


- دوباره میگه اَ کجا بیارم؟ خو اگه می‌فهمیدم که از توئه ناقص‌العقل سؤال نی‌کردم...


همانطور گوشی به دست نشسته بودم که بی‌بی با لگد زد به پهلویم...


- وا! چیه بی‌بی خوب؟   


- فهمیدم!


- چی رو؟


- چرخ مش موسی...


بدون این که من حرفی بزنم بلندشد چادرش را پوشید...


- من رفتم...
********
دو ساعتی طول کشید تا بی‌بی دوچرخه به دست آمد تو...


- اومدی بی‌بی؟ چقد دیر کردی...


- بویه برا تو توضیح بدم داشتیم چه می‌گفتیم؟ داشتم مقدمه‌چینی می‌کردم خو...


- دو ساعت؟؟؟؟!!!


- تا جون تو بیا بالا... پوشو بریم...


- کجا بی‌بی؟


- خیابون طالقانی...


- چکار ساعت ١٠شب؟


- آپولو هوا کنیم. خو میخوام برم سُوار چرخ بشم نه!


بلوز و شلوار ورزشی صورتی مرا پوشید...


- جسارتاً ایطوری می‌خواین بیاین بی‌بی؟


- پ‌ن پ... میخوای چادرچاقچول کنم! خو دختر چه عیبی داره ایطوری سُوار چرخ شم؟


- بی‌بی‌جون از نظر منم دوچرخه‌سواری طوری که باعث جلب توجه نشه اصلاً عیب نیس، اتفاقاً خیلی‌ام خوبه، ولی یه طوری نشه که بیان جمعتون کنن! آخه شهرم کوچیکه...
- دهنتو ببن دختر. من الان کجام جلب توجه می‌کنه؟ ها؟ چرا تو اقد عقب مونده‌ای؟ چرا اقد اُمُّلی؟ بری همینه رو دس ننت موندی نه! اقده حرف نزن بیا...


بی‌بی فرمان دوچرخه را گرفت توی دستش و پیاده راه افتاد سمت خیابان طالقانی...


- بی‌بی نمیخواین خورجینشو باز کنین حداقل؟


- نع... من که عارُم نمیاد... تو اگه نمیخی سُوار نشو.


نزدیکی‌های خیابان طالقانی بود که بی‌بی ایستاد...


- پلَّک بیگیر...


- منظورتون قلّابه؟ مگه میخواین از در برین بالا؟ آخه چطوری میخواین دوچرخه رو نگه دارین؟ بی‌بی بیا و از خیر این کار بگذر.


- دختر خفه شو میگم اقد ور نزن...کاری رو که میگم بکن...


خلاصه به مکافاتی بی‌بی سوار شد... چند قدم اول او را گرفتم و بی‌بی همانطور که به چرخ پیچ و تاب می‌داد ناگهان شروع کرد به رکاب‌زدن... حالا نرو کی برو...
بی‌بی می‌راند و با خوشحالی جیغ می‌کشید...


- ننه عجب حالی میده... من همیشه آرزوم بود سُوار چرخ بشم. میگم هرچی چیز خوبه بِرِی مرداس، میگن نه! به‌به...
اما هنوز چند دقیقه‌ای بیشتر نگذشته بود که با دوچرخه پهن شد روی زمین...
دویدم سمتش...


- چی شد بی‌بی؟خوبی؟
بی‌بی دستی به کمرش کشید...


- وااااااای مُردم، بنده‌خدا مش‌موسی گفت ترمُزُش درست کار نیکُنته!


- جدی بی‌بی؟ عجب مرد بی‌فکریه، پس چطوری دوچرخه رو داد دس شما؟ عجب آدمایی پیدا میشنا...
بی‌بی زد توی گوشم...


- اصنم به تو هیچ رفطی ندره... دلُش خواسه. جون تو دربیاد که منِ نگرفتی!!!
گلابتون


غیر قابل انتشار: ۰
انتشار یافته: ۱
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۲۳:۳۹ - ۱۳۹۶/۰۷/۲۳
0
0
مثل همیشه عالی
نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها