هفته گذشته باز هم اتفاقی دلخراش رخ داد و دخترکی ٩ ساله در جاده پرحادثه آبادهطشک و در نزدیکی چاهمهکی، تصادف کرد و مصدوم شد و در بیمارستان جان باخت.
این اولین بار نیست، امید که آخرین باشد. این مسیرِ پرحادثه همواره با خود تصادف و تلفات جانی و مصدومیت و معلولیت و خسارت مالی به همراه دارد.
همه بویژه مردمِ این بخش از وضع جاده گلایه دارند و خواهان ایمنسازی و تعریض آن هستند. اما همه میدانیم که تعریض یا دوبانده کردن چنین جادهای بودجه هنگفت ملی میطلبد که علیرغم ضرورت فوری و حیاتی اجرای آن، شاید به این زودیها انجام نشود که البته همت نماینده محترم و فرماندار گرامی را میطلبد که آن را در اولویتهای کاری خود قرار دهند.
اما چه باید کرد؟ آیا باید دست روی دست گذاشت و این حوادث دلخراش را تحمل کرد؟! شاید فردا نوبت به خود ما هم برسد!!
چندی پیش بنا به ضرورت کاری، در گرمای مردادماه سفری به ارسنجان داشتم و از این جاده گذر کردم. در راه رفت که مصادف بود با ساعت ٣ بعدازظهر، جاده خلوت بود و طولانی و خستهکننده و خوابآور! اما هر چه بود طی شد و به آنجا رسیدیم.
برگشت ما به ساعت ٧ بعداز ظهر افتاد و ناگزیر در میانه راه هوا گرگ و میش و سپس تاریک شد.
به ناگاه جاده آن روی دیگرش را به ما نشان داد. علائم رانندگی بوضوح کم بود بویژه برای رانندگی در شب. شاید به همین دلیل ماشینها که بیشترشان شاسیبلند بودند، با نور بالا حرکت میکردند و علیرغم این که دائم نور را بالا و پایین میکردیم، آنها توجهی نداشتند و این مسئله، رانندگی را بشدت مشکل میکرد. به همین دلیل علیرغم عجلهای که داشتیم مجبور شدیم با سرعت کم حرکت کنیم. در کنار آن تردد ماشینهای سنگین هم بغایت زیاد بود.
به نظر میرسید تردد این همه ماشین شاسیبلند و خودروهای سنگین در این مسیر، به وجود معادن مربوط است.
سرعت ما به حدود ٧٠ کیلومتر در ساعت رسیده بود ولی همچنان رانندگی مشکل بود. هر از گاهی و بطور غافلگیر کنندهای موتور و ماشین و تراکتور و عابر پیاده عرض جاده را طی میکرد و صدای بوق ممتد ماشینهای عبوری را در میآورد.
عبور و مرور موتورسیکلت هم زیاد بود؛ و برخی بدون هیچ روشنایی و چراغی حرکت میکردند. جالب این که بعضی از آنها چراغقوه موبایل! را روشن کرده بودند تا دیگران آنها را ببینند!! حتی یکی چراغ قوه موبایلش را روشن کرده و آن را زیرپای خود گذاشته بود تا ماشینها از عقب به او نزنند. مضحک و تأسفبار!
تک و توکی موتورسوار هم در پشت یک ماشین سبک یا سنگین پناه گرفته و از نور آن کمک میگرفتند.
شاید تنها باری بود که آرزو میکردم یک ماشین پلیسراه ببینم؛ ولی در طول این صد و چند کیلومتر، حتی یک پلیس هم (چه در مسیر رفت و چه برگشت) دیده نشد.
در آن اوضاع بلبشو و قمر در عقرب، شعر حافظ به ذهنم رسید.
نقل است که حافظ به دعوت محمودشاه بهمنی عازم هندوستان شد ولی چون به بندر هرمز رسید و سوار کشتی شد، طوفانی در گرفت و خواجه که در خشکی آشوب و طوفان، حوادث گوناگونی را دیده بود نخواست خود را گرفتار آشوب دریا نیز بسازد و از این رو از مسافرت پیشیمان شد. (١)
نقل است که شعر زیر را همان زمان سرود:
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل (٢)
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
در آن شب تاریک و گرداب هایلِ جاده آبادهطشک، به هر ترتیب و سختی بود مسیر به سرانجام رسید و وقتی به نزدیکی پلیسراه نیریز رسیدیم، احساس امنیت کردیم؛ چرا که آنجا همهی رانندگان آرام و قانونمدار بودند!
آنجا بود که دانستم چرا این جاده چنین حادثهخیز است. در تمام طول مسیر این جاده بویژه در شبهنگام، هر لحظه ممکن است حادثهای دلخراش رخ دهد.
معجونی از ماشینهای سبک و سنگین و موتورسیکلت و تراکتور و عابرپیاده و غیبت پلیس و کمبود علائم رانندگی و عرض کم و پیچهای خطرناک و روستاهای نزدیک جاده و رانندگیهای خطرناک و فرهنگ پایین ترافیک!!
آین آخری یعنی «فرهنگ ترافیک»ِ ما به غایت مشکل دارد و من فکر میکنم تا قبل از دوبانده کردن جاده باید روی این کار کرد حتی شده به اجبار حضور بیشتر پلیس!
جان مردم خیلی باارزش است؛ چه آن دخترک ٩ ساله روستایی بیگناه که هنوز آرزوهای زیادی داشت، و چه آنانی که گاه و بیگاه در این جاده قربانی میشوند.
همه ما باید احساس وظیفه کنیم، از مسئولان گرفته تا مأموران و رانندگان و عابران. شاید این گرداب هراسناک روزی ما را هم با خود ببرد. به این امید که سفر برای همه بیخطر باشد ...
زین سفر گر به سلامت به وطن باز رسم
نذر کردم که هم از راه به میخانه روم
پینوشت:
١- سایت دانشنامه رشد (daneshnameh.roshd.ir)، نوشتار حافظ
٢- هایل= ترسناک، مخوف، هراسانگیز