- آخ، چَشمم بَزدند.
- چَه گفتی نجیب؟ چَشمت بزدند؟ تو مگر چَه داری که چَشمت زدَه کونند؟ چَرا دستت را روی چَشمت گوذاشتی؟
- از چارچوب در کَنار برو، بَگوذار داخل شوم تا گفتَه کونم. مَیگویم یعنی بی چَشمم ضربه زدند. موشت خورده؛ موشت.
- وای، خدا مرا موردَه کوند. موشت چَرا؟ چَرا دعوا بَکردی؟ مگر نَمیدانی در این وَلایت غریبَه هستیم؟
- خب چَکار کونم؟ هر چَه گفتَه کردم، ارباب پولم را تمام نداد. دعوایم شد. مَیدانی که این روزها مردم این وَلایت اعصاب ندارند.
- اوه اوه، چَقدر باد بَکرده، قیرمیز شده. باید بی داکتر چَشم روان شویم.
- اما من شَنیده کردم در وُلسوالی نَیریز داکتر چشم وجود ندارد. فقط پنجشنبهها یَکی در شفاخانَه ویزیت مَیکوند.
- خب چَه بهتر؛ فردا پنجشنبه است، روان شویم.
*****
فردای آن روز ساعت ٧ صبح بی شفاخانَه نَیریز روان شدیم. با وجودی که شَنیده کرده بودیم از ساعت ٧ صبح نَوبتدهی مَیشود، اما سَیل عظیم جمعیت را پشت درهای بستَه کلینیک نَظاره کردیم که در این اَوضاع کَرونا با هم سخن گفتَه مَیکردند.
یَکی از آنها پیرمردی بود که بی نظر کلافَه مَیرسید. بی سویش روان شدم و گفتَه کردم: بسته است؟
یَک نگاهی بی سر و وضع و لَباس قوندوزی و دستارم بَکرد و بَگفت: نَظاره نَمیکونی؟ آن یَکی چَشمت که هنوز مَیجونبد.
یَک کاغذی در دستش بود که از بالا تا پایین در آن اسم نوشته کرده بود. گفتَه کردم: اینها چَه است؟
بَگفت: نَوبت است,٦٦ نفر تا حالا اسم نوشته کردهاند؛ برو خانَهتان، نَوبتت نَمیشود. ما را که نَظاره مَیکونی، از ساعت ٤ صبح اینجا هستیم.
یَکهو درِ کلینیک باز بَشد و مردم هجوم بردند. خودم را بیزحمت از میان آنها بی مونشی رَساندم. یَک مرد بداخلاق بود که جیواب سلامم را نداد و بَگفت: چَه مَیخواهی؟ بَگفتم: نَوبت.
همین طور که سرش پایین بود، گفتَه کرد: نداریم.
با عصبیت بَگفتم: یعنی چَه؟ مگر خودتان اعلام نکردید ساعت هفت؟ حالا من با این چشم چَکار کونم؟ تازه شانس داشتم که آخر هفته چَشمم بَزدند. همین حالا نَوبتم بده؛ وگرنَه چَشمت را در مَیآورم.
هنوز حرفم را تمام نکرده بودم که مونشی از آن طرف باجه بی این طرف پرید و یَک موشت موحکم نَثار چَشم دیگرم بَکرد.
*****
دیگر نفهمیدم چَه شد. فقط وقتی بی هوش آمدم که زولَیخا داشت آب بی صورتم مَیپاشید و گفتَه مَیکرد: پاشو بی خانَه روان شویم. حالا دیگر هر دو چَشمت مَثال هم شده و نیازی بی داکتر نداری...
در این وَلایت درد هست و درمان پَیدا نَمیشود...
نجیب