تعداد بازدید: ۳۸۲
کد خبر: ۱۰۲۰۳
تاریخ انتشار: ۰۳ مرداد ۱۴۰۰ - ۱۴:۰۱ - 2021 25 July

بی‌بی گفت:
- بیا ایَم اَ خدازدِی مش جَفَر. چل روز گذشت. انگار نه انگاری مش جَفری تو ای دُنیِی خاکی بوده!

- آره بی‌بی، خدا رحمتش کنه، مرد خوبی بود.

- ها ننه، مرد خوبی بود، فقط خدابیامُرز یَی ذَری بفَمی نفَمی کِنِس بود، خدا رَمتُش کنه...

- ای بابا، بی‌بی جان پشت سر مرده حرف نزن خوبیت نداره.

- ووووی میه چی‌چی گفتم دختر؟ توام هی فوراً نصیحت کردنُت شرو میشه...

تا آمدم دهان باز کنم، در خانه را زدند...

صغری خانم از درِ نیمه‌باز گذشت و بدون هیچ تعارفی آمد تو...

با پَرِ چادرش شروع کرد به بادزدن خودش و بعد از سلام و احوالپرسی گفت:

- چه خَوَر بی‌بی؟ انگا صُبم مراسمِ چِلُمِ مش جعفره؟
بی‌بی محکم زد پشت دستش...

- ووووی روم سیا دروغ میگی! میه تو ای کولینایی‌ام کسی مراسم میگیره؟من نیفَمم اینا عقل ندرَن؟ بری چی‌چی فِرک هیچی رِ نیکُنن؟ کاشکه حالا مراسم دُرسی‌ام میگرفتن آدم دلُش نی‌سوخت، حتماً ماخان با یَی لیوان شربتی و یَی سینی خُرمُی سر و تَشِ بییَرَن هم... والا، دیه مش جَفر خودُش اَ خسیسی چی‌چی بود که بَچاش چی‌چی باشن...

صغری خانم کمی این پا و آن پا کرد...

- نپه نَییِی بی‌بی؟

-وووووی دیَم میگه نَییِِی؟ صغری میگم خَور مرگُم تو ای گرما و کولینایی کجا پاشم بیام؟ تو برو، خدا پشت و پناهَُت...

صغری که رفت، رو کردم به بی‌بی...

- میگم بی‌بی حالا ناراحت نمیشن نمیری؟ تا اونجایی که من میدونم صغری خانوم هم دوست صمیمیتونه، هم همسایه‌ قدیمی، میخواین حداقل یه چن دقه برین و بیاین، ها؟

بی‌بی زد توی سرم...

- ووووی دختر تو چه مرگُته خو، هرچی من میگم همش ساز مخالف می‌زنی. حالا اگه من ماخاسم برم دوتِی پاته می‌کردی تو یَی کفشی که بی‌بی وَضیت نارنجیه، سورمه‌ایه، سبز پررَنگه، خاکستریه، نرو... نع، نیخوام برم، میفَمی؟ نیخوام بررررم...

هنوز غرغرهای بی‌بی تمام نشده بود که تلفن زنگ خورد... بی‌بی طبق روال همیشه شیرجه زد سمت تلفن...

- الو صغری، تویی؟ ها، من خوبم، شالا زنده باشی، سلامت باشی، خدا بیامرزه مش جعفره، روحُش شاد باشه... چی چی؟ بری مراسم مش جَفر زنگ زدی؟ووووی والا میه دیه کسی‌ام تو ای وضع مراسم میگیره صغری؟ می‌نی خو واکسن ماکسنی‌ام فعلن در کار نی، منم خو می‌فَمی پام عاجزِ عاجزه، گلاب اَ روت تا هو دسشویی‌ام به زور میرم...

کمی مکث کرد...

- چی‌چی؟ سفره درین؟ ینی مخِین شام بیدین؟ راس میگی؟ اَی وووی، ای چه حرفیه صغری؟ میه میشه نَییِم؟ اصن مش جَفر خدابیامُرز اَ گردن ما حق داشت، باشه، باشه، خیالُت راحت، حتماً مییِم...

بی‌بی که گوشی را قطع کردگفتم:

- کجا بی‌بی؟ کجا میخوای بری؟

بی‌بی خیره شد به من...

- مراسم مش جَفر، گفتم بیریم دیه، زشته، توام خو هی میگی برو  برو... 

- ولی بی‌بی جون اینطوری که من شنیدم برا شام میخواین برین، درسته؟ صلاح خودتونه البته، ولی خطر نداره برا شام...

بی‌بی دمپایی‌‌اش را به طرفم پرت کرد... 

خدا را شکر که نشانه‌گیری بی‌بی زیاد هم خوب نیست!!

گلابتون


نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها