گوشیام را گذاشتم روی زمین و گفتم:
- خب بیبی جون، حالا کی بریم برا خرید شیرینی و تخمه و آجیل عید؟
بیبی چشم و ابرویش را کشید توی هم و گفت:
- ایشالاااا که به حق علی حلووی تورِ بخوریم بجِی شیرینی و تخمک، اَی تیری بیا تو کُم تو تا من راحت بشم. دختر میه تو ای کولینایی کسیام عید دره که شیرینی و تخمک بسونیم؟ میه کسیام خونِی کسی میره؟
نگاهش کردم...
- بله بیبی جون، حرف شما صحیح، ولی آخه ینی خودمونم میوه و شیرینی و تخمه نمیخوایم؟ عیدهها...
بیبی دوباره چپ چپ نگاهم کرد...
- نع که نیخِیم، به قول بعضی کارشناسِی تو تیلیویزیون مردم بویه قناعَت کنن، بویه هفته هفته میوه نخورن! بویه سطح انتظارات و توقعاتوشونه بییَرن پویین...
- ولی آخه بیبی...
- ولی و مرررررگ دختر، هی که گفتم...
*****
هنوز درست و حسابی سال نو را به بیبی تبریک نگفته بودم که در را زدند... بیبی نگاهم کرد و گفت...
- بیااااا، مَلوم نی کدوم بیشُهوری سرِ سال نو پاشده راه افتیده تو خونا، یَنی اصن بعضیا هیچی قووووت حالیشون نی، حالا هر چی مِخی تو بوگو مریضیه، بتمرگین تو خونه...
بلند شدم ایستادم...
- میگم بیبی، حالا در رو باز کنیم، شاید یکی باشه یه کار واجبی داشته باشه اصلن....
- لازم نکرده، مِخی اول سالی مریض بیشیم ؟
- بیبی جان، ماسک میزنم زود میرم تا پشت در و میام....
- میگم نع دختر، بتمرگ سر جاااااات....
همانطور با بیبی مشغول یکی به دو کردن بودم که گوشی بیبی زنگ خورد... بیبی نگاهی روی صفحهی گوشیاش انداخت و گل از گلش شکفت....
- الووووو، مش موسی، ووووی، قربون شما، سال نو شمام مبارک، صد سال اَ ای سالا، بَخدا وظیفِی من بود زنگ بزنم تبریک بگم....
چند دقیقهای ساکت شد و دوباره گفت:
- ووووووی روم سَفید، راس میگی؟ قومای شما اَ شهر دیهای اومدن؟ چیچی؟ شما خونه نیسی، اومدن پشت درِ کوچِی ما؟ ها! الان پسِ درِ خونِی ما هسن؟ وااااااای وااااااای، ای چه حرفیه؟ نه، نه والا چه زَمتی؟ الان درِ واز میکنم تا بیان تو...
بیبی تلفن را سراسیمه قطع کرد و گفت:
- پوشو، پوشو گلابی که مهمون دریم.
- جدی بیبی؟ کیَن؟
- مث ایکه مش موسی رفته خونِی پسرُش، قوماش اَ شهر دیهای اومدن، الانم پسِ درن، بنِّی خدا زنگ زده میگه اگه میشه درِ واز کن بیان تو تا من بیام...
- ای بابا، ولی بیبی جون، مگه قرار نشد درو رو کسی باز نکنیم، کرونا و مریضی و اینا...
بیبی زد توی سرم...
- دختر مهمون حبیب خدا هه، میه میشه درِ روش واز نکنی؟ میه میشه تو خونه راش ندی؟ من نیدونم ای ننت چیچی یاد تو داده. پوشو دره واز کن....
همانطور که به سمت در میرفتم شنیدم که گفت:
- واااااااااای، نه یَی دونِی شیرینیام تو خونه دریم نه یَی دونِی تخمکی، کور بشه ای گلابی که هر چی گفتم بذا یَی چی بسونیم گف کی عید دره تو ای کولینایی!!!!
گلابتون