«فرهنگ تطبیقی گویش مردم استهبان» عنوانِ کتابی هفت جلدی در ٢١٩٠ صفحه از محمدرضا آلابراهیم است که طی ٥٠ سالِ گذشته تاکنون فراهم آمده است. این کتاب حاوی واژههای محلی استهبان است که صرفاً به گردآوری آن اکتفا نشده، بلکه با واژههای سایرِ شهرها و آبادیهای همجوار در استان فارس و بعضاً تا جایی که در توان بوده و به منابع و مآخذ دسترسی داشته از سایر بلاد و شهرهای کشورمان بهره گرفته و واژگانِ مشابه را تطابق بخشیده است.
یکی از ویژگیهای کتاب این که در برابرِ هر واژهای نامِ شهر و دیاری که در آنجا هم آن واژه متداول است، گرچه با اندک تفاوتی فرضاً جابهجایی فتحه، ضمه، کسره و یا... آورده شده است که میتواند موردِ استفادۀ گویشوران قرار گیرد.
این کتاب علاوه بر استفاده و بهرهگیری از کتابهای منبع و مأخذ، بنا به توصیۀ علامه دهخدا به جملاتی از کتابهای شعر، داستان، رمان و ... که واژهای همسو با گویش مردمِ استهبان در آن وجود داشته است، بهعنوان شاهد مثال آورده شده است.
آلابراهیم در یاداشتی در آغازِ کتاب چنین مینویسد:
بیش از نیم قرن است که در پى گردآورى واژههاى محلى زادگاهم استهبان هستم. از همان سنین جوانى نسبت به گویشِ پدر و مادر و قوم و خویش و دَر و همسایه حساس بودم. اگر چه در آن زمان نه از تثبیتِ ادبیات شفاهى واقف بودم و نه راهنمایى داشتم.
تا این که براى سربازى از شهر و دیارِ خود دور افتادم و با گویشهاى گوناگون شهرستانىهاى هم دورهاىام در پادگان فرحآباد (سابق) تهران، به این فکر افتادم که واژههاى مردمانِ خودمان را گردآورى کنم. پس از آن که دوران دو ساله اجبارى تمام شد، معلم روستا شدم. آن زمان بود که فهمیدم حتى روستایى که با استهبان کمتر از سه فرسخ فاصله دارد واژههایى به کار مىبرند که براى بنده تازگى دارد. در این جا بود که به فکر گردآورى واژهها پرداختم. این کار همچنان تداوم داشت تا ١٠ سال پیش که حدود ٨٠٠ صفحه از واژهها را جمع کرده بودم. نکته حائزِ اهمیت این که دلم مىخواست بفهمم واژهاى که در استهبان تلفظ مىکنند در جاى دیگر چگونه بیان مىشود. به همین خاطر تطابقِ واژهها در ذهنم شکل گرفت. تقریباً سه سالِ تمام است که شبانهروز بیش از ١٢ - ١٠ ساعتِ مداوم و گاهى تا ١٦ ساعت یکسره کار را رها نمىکنم و به تکمیلِ کتابِ واژهها مىپردازم. در همین راستا به اطلاعات زیادى دسترسى یافتم. حتى به تفاوتِ نامحسوسِ گویشِ برخى واژهها در دو محله کَزَمان و تیرونجان در استهبان پى بردم.
گرچه متأسفانه گستردگى فضاى مجازى و رسانههاى گروهى در راستاى یکسانسازى گویشها گام برمىدارد و غافل از این که هر لحظه گویشِ شهرستانها رو به زوال است.
براى تطبیقِ واژهها تا آن جایى که در توانم بود، به هر شهرستانى که مىرفتیم به نخستین چیزى که فکر مىکردم تهیه و دسترسى به کتابِ فرهنگ و آداب و رسوم و واژهنامههاى آن شهرستان بود. در همین راستا موفق شدم به بیش ار سیصد کتاب دسترسى یابم. علاوه بر خریدِ این کتابها، مراجعه به کتابخانههاى معتبر کشورِ عزیزمان بود که یارىرسان بنده بودند تا بتوانم واژههاى بیشترى را یادداشت کنم.
تمامِ کارهاى این کتاب را به تنهایى بر دوش کشیدهام. از واژهیابى، واژهنگارى، تطابقِ واژگان، غلط گیرى، ویرایش، صفحهآرایى، و...، به همین خاطر عذرخواهم اگر اشتباهى رُخ داده است یا نواقصى دیده مىشود.
وی در این کتاب فقط برای استفاده از واژههای نیریزی از ٢٠ کتاب و مقاله بهره گرفته است.
در زیر چند نمونه از واژههایی که در گویش نیریزی نیز کاربرد دارد آمده است:
- یَى گُر yay go:r = نصفِ روز. / یى گُرّى yay gorri = یک شیفتى. (نىریز، ح، ٩٨). / یک شیفت (ارسنجان، ٢٦١). / ىَ گُرَه yago:ra = یک شیفته، یک نوبته. (کوهمره سرخى، ٢٤٥).
- یَى رُو yay row = یکرو، به طورِ مداوم. هموار، پشتِ سرِ هم، یکنواخت. / یَى کو = مُداوم (نىریز، ملایى). / یى رُو = یکدست، یکنواخت. (فسا، ف، ٩٧). / پى در پى (داراب، پ، ١٤٤). / (شیراز، ل، ١٦٧). / (ارسنجان، ٢٦١). / یک رُو yak row = پشتِ سرِ هم. (هرمزگان، طارم، ١٨٧).
- یَلّلى yallali = آزاد و بىقید. (نىریز، ح، ٩٧). / یَلّلى yallali = بىکارگى و تنبلى و تنآسایى کردن. (نامآوا، ٣١٥).
- یِخ yex = آوایى براى راندن یا دور کردنِ گوسفند. صوتى است از چوپانان براى بهحرکت در آوردنِ گوسپندان (پاسارگاد، ق، ٣٤٩). / (نىریز، غورى، ٧٤). / یِخ = کلمهاى است براى راندن یا دور کردن بز و بزغاله. (سروستان، س، ١٧١). / (زرقان، ١١٨). / (ارسنجان، ٢٦٠).
- واغَلَنْجیدَه aqalanjida v= ضَرب دیدگى و کوفتگى عضوى از بدن (معمولاً ضرب دیدگى دست و پا). / واقلنجیده = در رفته، کمى آسیب دیده (نىریز، غورى، ٧٤).
- واپَس = پا پس کشیدن، بازگشت، عقبنشینى. / واپس زدن = به عقب برگشتن، بازآمدن. (جمالزاده، ٣٣٣). / «اما ناگهان فرانسویانِ حملهور بىعلتى آشکار از حاشیه جنگل پرهیزکنان واپس گریختند.» (جنگ و صلح، ٢٥٤). / «نگاهى به آسمان کرد. ابرها واپس مىرفتند و ماه ناگهان پیدا شد.» (فاطو، ١٥). «- نه قربان سه چهار قفیس بیشتر نکاشتن، آب روش سوار نمىشه.» (فاطو، ٢٩). / «تاکسى که مرا به قونسلگرى ایران در کراچى مىبرد کمى از قونسلگرى گذشت، خواست به عقب برگردد، یکى از پشت سر به او فرمان داد، در چنین مواقعى ما مىگوییم: عقب، عقب، عقب، خوب! اما آن پاکستانى مىگفت: واپس، واپس، واپس!» (دکتر محمدابراهیم باستانى پاریزى، روزنامه نىریزان فارس، شماره ٣٠٤ ، ٢٠ مهر ١٣٩٩، ص ٧).
*****
علاقهمندان برای تهیه کتاب میتوانند به شماره ٠٩٣٣٤٥٢٠٠٩٩ (آقای پاکدل) در واتساپ پیام بدهند.