هِی مورتب گفتَه مَیکونند اربابانَ این وُلسوالی کار مردم را راه نَمیاندازند ولی اربابان وُلسوالی موجاور کار مردم را روان مَیکونند.
گفتَه مَیکونند آنجا برایَ سرمایَهگوذار فرش قیرمز پهن مَیکونند و اینجا گَلیم پارَه که پایش گیر مَیکوند داخل آن و با کلّه مَیرود تویَ دیوار.
راستش را بَخواهید من هم تجربه موشابهی دارم. روزی که قصد بَکردم از وَلایت افغانیستان بی این خراب شده روان شوم، ماندَه بودم کودام وُلسوالی را انتخاب کونم:
نَیریز یا ایستهبان؛ مسئله این بود.
بالاخره ایستهبان را انتخاب بَکردم. روز اول کولنگ بی دست بی سر مَیدان آبپخش روان شدم.
یَک آدم سبیل کولفت که بی نظر مَیرسید دونبال مزدور (کارگر) مَیگردد، با موتر ایستَه کرد و بَگفت: میای بریم تو بااااااااغ؟
فکر بَکردم قصد موزاحمت دارد. کولنگم را بی هوا بردم و گفتَه کردم: بی تربیت، چَه مَیگویی؟
از موتر پیادَه بَشد و با عصبیت گفتَه کرد: مَیخواهی کوتکت بَزَنم؟
خولاصه، چیزی نگوذشت که فهمیدم قصدی ندارند. هر چند بی قَیمت یَک سیلی برای من تمام بَشد.
کمکم بی آنجا عادت کردم و کارم در انجیرستانها بَگرفت. مردم خونگرمی داشت و اربابان وُلسوالی هم با هم خوب و با مردم یَکرنگ بودند و کار همَه آنها را راه مَیانداختند.
جنسهای بازار هم بیسیار ارزانتر از وُلسوالیهای دیگر بود. بی طَوری که نَظاره مَیکردم هموَلایتیهای من (قبل از ممنوعَه شدن نَیریز برای اتباع افغانی) بی استهبان روان مَیشدند و از آنجا سَودا (خرید) مَیکردند.
همَه چیز خوب پیش مَیرفت که سر و کله این زولَیخا پَیدا شد. یَک نفر او را بی من معرفی بَکرد که در نَیریز زیندَگانی مَیکوند و گوزینه خوبی برای ایزدَواج است. من هم بی خواستگاری او که تازه از وُلسوالی قوندوز بی این وَلایت آمدَه بود روان شدم. شرط ایزدَواج زولَیخا زیندَگانی در نَیریز همراه با پیدر و مادر پیرش بود.
زولَیخا از یَک طرف و دوستان ناباب در این وُلسوالی که مرا دوچار اعتیاد بَکرده بودند از طرفی دیگر، باعث شدند تا در نَیریز ماندیگار شوم و روی این گلیم پارَه زیندَگانی کونم.
امید دارم دوباره روزی بی ایستهبان روان شوم؛ حتم دارم برایم فرش قیرمز پهن مَیکونند.
نجیب