محمدحسین احتشامی در نیریز متولد شد و تا کلاس یازدهم دبرستان در نیریز درس خواند و کلاس دوازدهمش را در شیراز گذراند.
احتشامی سپس برای ادامه تحصیل در مقطع فوق دیپلم به ساری رفت و توانست در رشته فنی و حرفهای مدرک بگیرد.
وی بعد از آن به نیریز بازگشت و به استخدام آموزش و پرورش درآمد اما پس از سه سال از آموزش و پرورش استعفا داد و به اداره بهداشت رفت و تا زمان بازنشستگی در آن اداره خدمت کرد. او یک پسر و سه دختر دارد.
تور ما دو پایه چوبی و یک بند وسط آن بود
من از ١٢ سالگی به ورزش رو آوردم. در ابتدا والیبال بازی میکردم. تور ما دو پایه چوبی و یک بند وسط آن بود.
در دوران دبیرستان عضو تیم والیبال بودم و با زندهیاد علیاکبر قضایی، آقای بندهخدا، زندهیاد بهمن الوندپور، زندهیاد نقیزاده و آقای سهایی همبازی بودیم و با این تیم به مسابقات آموزشگاهی استان در اقلید رفتیم که در آنجا موفق به کسب مقام نشدیم. در آن زمان مربیمان آقای زارع و سرپرست تیم آقای ضیغمی بود.
دو مصدومیت در والیبال
زمان سربازی یک روز به مرخصی آمده بودم که دوستم به دنبالم آمد و گفت برایمان در مسابقات استانی فسا بازی میکنی؟ قبول کردم.
من که به عنوان یار تقلبی رفته بودم پس از پیروزی مقابل داراب شناسایی و از تیم کنار گذاشته شدم.
در این بازی توپ به انگشتم خورد تا باعث شود یکی از انگشتان دستم را از دست بدهم.
در یک از مرخصیهای بعدی آقای صحراگرد همبازیم گفت امروز با کازرون در نیریز بازی داریم برایمان بازی کن. گفتم آماده نیستم ولی به هر نحوی بود من را به مسابقه بردند.
در این مسابقه هم مینیسک پایم پاره شد. بعد از این قضیه دیگر والیبال بازی نکردم.
تشکیل تیم بسکتبال
بعد از برگشت از مسابقات استانی اقلید به نیریز، تیم بسکتبال را تشکیل دادم و به همراه زندهیاد بهمن عباسنژاد برای شرکت در مسابقات استانی جهرم تیم را آماده کردیم که در آنجا هم موفقیتی به دست نیاوردیم.
آن زمان در مدرسه هم بسکتبال بازی میکردیم. بسکتبال ٧ نفره بود و تعویضها محدودیت داشت. یادم هست در یک مسابقه قرار شد من خودم را در حین مسابقه به مصدومیت بزنم تا منصور دادور یا زندهیاد خوشنما جای من به زمین بیاید. آقای حقشناس بازیکن تیم روبرو در جریان مسابقه به من برخورد کرد و در اثر این ضربه بیهوش شدم. هم تیمیهایم بالای سرم آمدند و گفتند بلندشو ولی من بعد از مدتی که به هوش آمدم به آنها گفتم من واقعاً بیهوش شده بودم.
هالترمان آجر بود
پس از آن به پرورشاندام رو آوردم. هالتر ما از دو آجر که از وسط آن یک تکه چوب عبور کرده بود تشکیل میشد.
پس از مدتی هالترها را سیمانی کردیم.
پیشرفتهتر که شدیم از چرخدندههای ماشین به عنوان هالتر استفاده کردیم.
در سال ١٣٥٢ من برای اولین بار یک سری هالتر، ٢٠ کیلو وزنه و یک میله از شیراز خریداری کردم و به نیریز آوردم که پول آن ١٨٠ ریال شد.
با این وزنهها در محله خود باشگاه کوچکی راهاندازی کردیم تا هم محلهایهایم از این تجهیزات استفاده کنند.
در آن زمان ورزش محلهای بود و ما برای اینکه قوی شویم و به سمت و سوی دیگری نرویم ورزش میکردیم.
سالی که شیراز بودم به باشگاه تاج اولین باشگاه پرورش اندام شیراز واقع در خیابان زند میرفتم.
وقتی به نیریز آمدم برای بار دوم در خانه عمهام باشگاهی راهاندازی کردم. همزمان با من زندهیاد حاج غلامرضا سروی و زندهیاد لاربی(لاریبی) پشت امامزاده باشگاه زدند که من در باشگاه آنها هم فعالیت ورزشی داشتم.
قهرمانی در مسابقات دو
احتشامی گفت: در سال ١٣٤٢ مسابقاتی با عنوان رضاشاه برگزار میشد که من در ٥٠٠٠ اول شدم.
این رقابتها از بالای ژاندارمری تا فلکه اصلی برگزار میشد که من تا مقابل مسجد امام حسن دوم بودم. در آنجا مدیر مدرسهمان آقای طباطبایی گفت اگر تندتر نروی مدرسه شعله اول میشود. من که تعصبی بودم در دلم گفتم تمام توانم را میگذارم. اگر از نفر اول رد شدم تا فلکه میروم در غیر این صورت از مسابقه خارج میشوم. حریفم را که از من خستهتر بود پشتسر گذاشتم و اول شدم.
اسم نفر دوم در ذهنم نیست ولی نفر سوم آقای صحراگرد که کارمند اداره برق شد و نفر چهارم هم آقای "حق باعلی" بودند.
اما به دلیل اینکه در مسابقات استانی بسکتبال شرکت کردم نفر دوم و سوم به مسابقات استانی راه یافتند.
گرفتن اولین تشک کشتی برای نیریز
سال ١٣٤٩ بود که استاندار به نیریز آمد. در این سفر فرمانده ژاندارمری و زندهیادحاج محمد حسن ضمیری از فرمانداری، او را همراهی میکردند. من به او مشکلات ورزش نیریز را گفتم که به من گفت خواستهات چیست؟
گفتم یک تشک کشتی میخواهم.
فرمانده ژاندارمی شیراز یک تشک کشتی جدید برای سربازانش خریده بود و به استاندار گفت که تشک کشتی قبلی را به نیریز میدهم.
قبل از این ما روی چمنهای آسیاب اول و بلوارهای سطح شهر به همراه شهید محمود طاهری و چند نفر دیگر کشتی میگرفتیم.
سپس او را به محل فعلی استادیوم بردم و به او گفتم ما در این زمین که سنگ ١ تنی از کف آن در میآید فوتبال بازی میکنیم.
یکسال به مربیگری کشتی پرداختم
او در ادامه گفت: در حین خدمت در کرمان و تهران کشتی را اصولی یاد گرفتم. پیش از آن در نیریز کشتی «من درآوردی» میگرفتیم.
بعد از خدمت یکسال مربی کشتی بودم. در زمان مربیگریام حسین میرغیاثی که در حال حاضر رئیس هیئت کوهنوردی نیریز است در تمریناتم دستش شکست.
یعد از آن هر زمانی که مادرش من را میدید میگفت: بچههای مردم را میبری کشتی تا دستشان را بشکنی؟
من بعد از استخدام، مربیگری کشتی را کنار گذاشتم.
زیاد علاقهای به فوتبال نداشتم
هرساله در آبانماه مسابقات ورزشی برگزار میشد و همیشه مدرسه ما در رشته بسکتبال تیمداری میکرد.
یکسال فقط فوتبال برگزار شد. تیم مدرسه شعله از مدرسه ما که احمد بودیم همیشه قویتر بود. من چند نفر از درشت هیکلهای مدرسه را جمع کردم و به آنها گفتم که فقط پای بازیکنانشان را بزنید.
از قضا داور هم محلهایمان بود. به داور گفتم اگر به نفع ما نگیری بعد از بازی کتک میخوری. ما بهترین بازیکنشان شهریار حقدوست را میزدیم ولی داور خطا نمیگرفت.
درآن بازی یک گل زدیم و مسابقه را بردیم.
ورزش باستانی، آخرین ورزش
در سال ١٣٥٣ به ورزش باستانی رو آوردم. در آن زمان در نیریز ورزش باستانی نبود و من خودم از شیراز دو میل باستانی خریده بودم.
به وسیله میل باستانی و تخته شنا خودم را گرم میکردم و سپس هالتر میزدم.
بعدها آقای محمد رضا شاهمرادی و جمعی از دوستانشان زورخانه امیر را تأسیس کردند و الان مدت ١٥ سال است که من بصورت مداوم به زورخانه میروم.
آقای شاهمرادی برای این رشته خیلی زحمت کشیدند. او در حال حاضر از بچههای ١٢ ساله تا هم سن و سالهای من را در زورخانه گرد هم جمع میکند و با صدای گرمش و طبل خود به زورخانه رونق داده است. از آقای دژبخش هم باید تشکر کرد که زورخانه دیگری در نیریز راهاندازی کرده است.
در زمان قدیم کسی از ورزش استقبال نمیکرد اما حالا خیلی خوب شده و باشگاههای زیادی در نیریز راهاندازی کردهاند. ما زورخانه و سالنهای ورزشی متعدد داریم.
بیشتر از همه ورزشها
زورخانه را دوست دارم
احتشامی خیلی از زورخانه راضی به نظر میرسد و درباره این ورزش میگوید: زورخانه را چون ورزش دستجمعی است و همیشه ذکر ائمه گفته میشود دوست دارم و به همین دلیل است که تا به امروز آن را ادامه دادهام.
او گفت: در والیبال منیسک پا و انگشتم را از دست دادم و در کشتی، گوشم شکست.
برای ورزش از پنجره کلاس
فرار میکردیم
آهی کشید و ادامه داد: ما صبح و عصر ورزش میکردیم و همین باعث عقب افتادنمان شد. دقیقاً یاد دارم که به دکتر آموزمند میگفتم چرا ورزش نمیکنی. جواب میداد تو برو ورزش کن تا ببینم به کجا میرسی. همه فکر و ذکرمان ورزش بود. سر کلاس بودیم و از پنجره فرار میکردیم تا برویم ورزش کنیم.
با این حال خدا را شکر میکنم که ورزش باعث شد به سمت اعتیاد نروم.