/ آب از آب تکان نمیخورد، وقتی زیرآبی میرفت!
/ آن گوشه چشمی را که به من «انداخته» بود، برایش پس فرستادم!
/ نَفَسش به شماره میافتاد، وقتی به ریهام زنگ میزد!
/ برای اِغفال سوزن، نخ دادم!
/ میخواستم کمر «همّت» ببندم، اندازهام نبود!
/ آیینه، تنهاییام را چشم میزند!
/ تمام حرفهای «نزده»اش را، من «زدم»!
/ آنقدر آنتایم هستم که اگر«نَفَس»ام هم سرِوقت نیاید، «میروم»!
/ اذان که «قد» کشید، «قامت» خم کردم!
/ عاشق کلاغی هستم که زیر باران، روی شاخه «خشکِ» درخت مینشیند!
/ برای پیشگیری از انفجار دیزی زودپز، «چاشنی» را برداشتم!
/ با اینکه دل پُری داشت، عاشق میپذیرفت!
/ تاگور، چند قدم مانده به گاندی!
/ وقتی«لگن»اش شکست، آفتابهاش را وقف کرد!
/ «دل» داشته باشی، عشق «حاکم» میشود!
/ دستم را استریل میکنم، تا احساس بدی به من دست میدهد!
/ زمان فرار از واقعیّت، دستگیر شد!
/ چشمم آب نمیخورد، برایش نوشابه خریدم!
/ با «مغز» استخوانم، میاندیشم!
/ اکثر پزشکان، در انتهای عمر بیمار مطب دارند!
/ فقط با دوزانو، چهارزانو مینشینم!
به پایگاه خبری - تحلیلی هورگان خوش آمدید... هورگان یعنی محل زایش خورشید