دیشب مراسم نامزدی پسرعموی بنده بود! تمام فامیل دعوت بودند! بین راه که داشتیم برای مراسم میرفتیم، خانمم گفت: میگن عروس یه املت هم بلد نیست درست کنه!
گفتم: خدا گوگل و موتورهای جستجوگر اینترنت رو حفظ کنه! هر چیزی که بلد نباشی سرچ میکنی و گوگل بهت میگه!
خانمم خندهای کرد وگفت: من اگه جای گوگل بودم به این جور دخترا میگفتم: من که بهت جواب رو میگم ولی خاک بر سر اون پسری که میاد تو رو میگیره! موقعی که رسیدیم دست بر قضا عمه خانمِ عصا به دستِ معلومالحالِ بنده هم تازه رسیده بود و داشت با هزار ناله و آخ و آووخ از اتومبیل پیاده میشد! تا چشمش به من افتاد بدون هیچ سلام و علیک و چاق سلامتی گفت: روانشناس خوب سراغ نداری عمه؟!
سریع سلام کردم و گفتم: برای چی میخوای عمه خانم؟!
نگاه غضبناکی به من انداخت و گفت: برای چی عمه؟! بگو برای کی؟!
بعد در حالی که سعی میکرد دو تا بال چادرش را زیر بغلش جمع کند ادامه داد: برای تمام این اتوولسوارها!
منظور عمه خانم از اتوولسوار همان اتومبیلدارها بود!
گفتم: مگه چی شده عمه؟!
عمه خانم گفت: همین الان توی یه چهارراه بدون چراغ راهنمایی پدرمون در اومد تا راه دادن رد بشیم! هیشکی احترام بزرگترا رو رعایت نمیکنه! راه که نمیدادن رد بشیم هیچ؛ بعضی وقتا پرخاش و توهین هم میکردن تا بتونن از ما جلو بزنن و رد بشن!
گفتم: خب عمه اینایی که گفتی نیاز به روانشناس ندارن! اینا بیشتر نیاز به تربیت دارن!
عمه خندهای کرد و گفت: تربیت به کنار؛ آخه مسئله اینجاست که همون آدما آخر امشب بعد از مراسم موقعی که میخوایم بریم خونه دو ساعت جلوی در سالن و در کوچه به هم تعارف میکنن که اول شما! چرا اینا پشت فرمون و توی چهارراهها اینجوری تعارف نمیکنن؟! به نظرت نیاز به روانکاوی ندارن؟!
سری تکان دادم و گفتم: حق با شماست عمه جون! ولی بدون نیاز به روانشناس هم میشه نتیجه گرفت! مثلاً همین نادر پسر شوکت خانم سر کوچه ما! خیلی پسر مؤدب و احترامگزاری هست! ولی وقتی توی اداره روی صندلی محل کارش میشینه شخصیتش ٣٦٠ درجه تغییر میکنه! فکر کنم هر چی هست یا از صندلی محل کار و اتومبیلهاست یا از نشیمنگاه و نحوه تکیه زدن بر اون صندلیها!
عمه که به نظر میرسید از مشاوره من قانع نشده سرش را به سمت گوشم برد و گفت:خدا به دادت برسه فردا!
گفتم: چطور؟!
عمه لبخند شیطنتآمیزی زد و گفت: زن داداشت امروز یه لباس ٧٠٠ هزارتومنی گرفته برای مجلس امشب!
با تعجب گفتم: خب عمه چرا خدا باید به داد من برسه؟!
عمه قهقهای زد و گفت: آخه با همون لباس الان رفت کنار دست زنت نشست!
عمه در حالی که هنوز داشت به من میخندید گفت: زری خانم همسایمون امروز رادیو به دست اومده خونمون تا با هم آهنگهای درخواستی رادیو آوا رو گوش کنیم! تلفن رو برداشته یه آهنگ درخواست داده بعد که آهنگ مورد نظرش رو گفت، آخرش گفت: لطف کنید صداشم زیاد کنید!
من در حالی که از عمه دور میشدم تا به قسمت مردانه مهمانی بروم گفتم: عمه جان! اینجا دیگه زری خانم یه روانشناس طلب میکنه!
قربانتان غریب آشنا