تعداد بازدید: ۳۰۰
کد خبر: ۱۱۸۶۲
تاریخ انتشار: ۲۵ دی ۱۴۰۰ - ۱۸:۰۷ - 2022 15 January
یک ماجرای واقعی
رها نی‌ریزی

از دور که دیدمش مثل همیشه نبود. نه راه رفتنش، نه چهره‌اش و نه پاسخی که به سلامم داد. همیشه اگر مشکلات دنیا روی سرش آوار می‌شد، نمی‌شکست. شاداب بود و مثبت‌اندیش. خدا را شاکر بود. این بار اما یک چیزیش می‌شد. هر کار کرد نتوانست خودش را عادی جا بزند. 

دلم را به دریا زدم و پرسیدم: امروز مثل همیشه نیستی.

- چیز خاصی نیست. همینطوری.

- اگر نمی‌توانی بگویی نگو ولی اگر بگویی سبک می‌شوی.

- کمی دلم گرفته، چیزی نیست درست می‌شود.

- هرجور راحتی.
*****
از آن روز یک ماه گذشت. بعد از مدتها داشت وامم جور می‌شد. مانده بود یک ضامن. می‌دانستم رویم را زمین نمی‌اندازد. در این روزگار پیدا کردن یک ضامن بی‌منت حکم طلا دارد.

سراغش رفتم و مشکل را گفتم. گفت: کدام بانک؟
گفتم: فلان.

دیدم مِن و مِن کرد. قبلاً تا می‌گفتم ضامن، با خنده استقبال می‌کرد و مدارک را می‌داد و ضامن می‌شد. ولی این بار انگار فرق می‌کرد. در همین بانک دو بار ضامن من شده بود.

گفتم: مشکلی پیش آمده؟
گفت: چه بگویم. یادت هست یک ماه پیش همدیگر را دیدیم و حالم خوش نبود و تو فهمیدی؟
گفتم: هیچوقت یادم نمی‌رود. آخر تو را هیچ وقت اینطوری ندیده بودم.

گفت: رفته بودم آنجا وام بگیرم. اول که آن کارمند خانم آنقدر بد برخورد می‌کرد که هم من و هم چند مشتری دیگر چند بار با او و حتی رئیس درگیر لفظی شدیم. بعد هم که یک کارمند شریف و باشخصیت را برای  ضمانت بردم، آن خانم با غرور جلو  همه با صدای بلند گفت: نخیر نمی‌شود. ایشان چند قسط معوق دارد. نمی‌تواند ضامن بشود.

باور کن بیشتر از همه من خجالت کشیدم. چون که آن انسان باآبرو به خاطر من  اینقدر تحقیر شد. انگار مرا گذاشته بودند داخل جوغن و می‌کوبیدند. بیچاره خیلی خجالت کشید.

گفتم: خب. آخرش چی شد؟
آهی کشید و گفت: هیچی تا برسیم بیرون بانک انگار وجودم مثل شمع آب می‌شد. بیچاره از من عذرخواهی کرد. همانجا بیرون بانک مدارک را ریزریز کردم و گفتم: وام گرفتن از چنین بانکی برای من حرام است. هرچه اصرار کرد که نکن. گفتم: مقصر ما هستیم که پولمان را در چنین بانکهایی می‌گذاریم. او را بدرقه کردم و به بانک برگشتم و حسابم را بستم. الان هم تو آمده‌ای و می‌گویی ضامن بشو و من شرمنده تو می‌شوم.

گفتم: نه. اتفاقاً با من هم همینطور برخورد کردند. اصلاً من هم پشیمان شدم. گرچه خیلی به این وام نیاز دارم، ولی می‌روم و حسابم را می‌بندم.

همان رو زاین کار را کردم. وقتی در بانک بودم، صدای داد و فریاد یک زن بلند شد که با آن خانم یکی به دو می‌کرد.

این که بانک مقررات خودش را دارد، باید موجودی به اندازه باشد، وام گرفتن ضامن معتبر می‌خواهد، و هزارجور شرایط دیگر ، همه درست. ولی آیا لگد کردن کرامت انسانها هم جزئی از شرایط وام گرفتن است؟

همینجا بنویسم که در همین سیستم بانکی کارمندان شریف، انسان‌دوست، وظیفه‌شناس و درستکار کم نداریم ولی یک برخورد نادرست موجب بدنامی همه می‌شود.
نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها