خاطرهای دارم مربوط به سال 1334 خورشیدی. آن زمان من 5 ساله بودم. در یکی از روزها معصومه خانم فاتح از خانواده ما (طغرایی) دعوت کرد تا به باغ نجفآباد برویم. مرحوم پدرم سید حسین تدارک سفر را دید و روز جمعهای عازم باغ نجفآباد در نزدیکی آرامگاه خواجهاحمد انصاری شدیم.
خانم فاتح همسر امیرحسین خان فاتح و دختر مسعودالدوله بود و 5 فرزند داشت: هوشنگخان، مسعود خان، جهانگیرخان (شهردار نیریز در زمان قبل از انقلاب سال 57)، فاطمه و مریم (همسر علی محمد ایزدی وزیر کشاورزی دولت بازرگان).
خانم فاتح با خاندان پدری (طغرایی) و مادری (سلیمی) ما رفت و آمد خانواگی داشت و هر از گاهی ما را به باغات خود دعوت میکرد.
ایشان علاوه بر باغ نجفآباد، باغهای دیگری از جمله سروی (مکان کنونی اداره دارایی و پارکینگ روبروی بانک تجارت) و باغاتی در قطرویه داشتند که هنوز در قطرویه در تصرف نوه های خانواده میباشد.
جمعه بود و ما با یک کامیون باری اینترنشنال یشمی رنگ متعلق به مرحوم حاج محمود اطمینان به رانندگی آقای احمد دهقان عازم شدیم. شاید در نیریز آن زمان فقط چهار کامیون وجود داشت و ما چون خانواده پر جمعیتی بودیم و بنا به دوستی پدرم با مرحوم اطمینان از این کامیون استفاده میکردیم.
صبح زود همراه خانواده متشکل از پدر، مادر، عمهها و حدود 6 تا 7 کودک 4 تا 7 ساله عازم نجفآباد در مجاورت آرامگاه خواجه احمد انصاری شدیم. نجفآباد باغی وسیع با درختان پر از میوه (انگور- سیب- به - گلابی - بادام و درختان زینتی) بود که واقعاً زیبایی خاصی داشت .
در ورودی باغ یک اسطبل اسب وجود داشت. در طبقه دوم ساختمان خانم فاتح در اتاق بالا مشرف به باغ منتظر ما بود. در این سفر بیبی (مادر پدرم) همسر مرحوم محمد طغرایی بنیانگذار فرهنگ نیریز، استهبان و داراب به نام کوچک مؤید (طغرایی) نیز همراه ما بود. ایشان نوه حاج میرزا محمدباقر اصطهباناتی مشهور به سلطان الواعظین (پسر خاله میرزای شیرازی) بودند.
سرکار خانم فاتح در اطراف اتاق بالشهای گرد (مخده) با زیرانداز تخت پوست برای خود و مادربزرگ آماده کرده بود.
بعدها مرحوم پدرم افراد حاضر در مهمانی را برایم معرفی کرد از جمله: هوشنگ خان فاتح و آذرخانم همسرشان و آقای ایزدی داماد خانواده فاتح.
این باغ با آب قناتی پر آب سیراب میشد.
تا آنجا که به یاد دارم اطراف باغ مزارع جو، گندم، تخم آفتابگردان، هندوانه و طالبی بود.
در کنار و حتی داخل آرامگاه خواجه احمد انصاری نهر آبی جریان داشت که همان آب قنات شادابخت بود و از نیریز به آنجا هدایت میشد.
سُرسُرو معروف خواجه احمد انصاری که در تپه کوهی نزدیک خواجه احمد قرار داشت و هنوز هم وجود دارد، محلی بود برای بازی بچهها.
یادم هست که آن روز ما بچهها بعد از بازی و سُرسُرو خوردن، نزدیکیهای ظهر میخواستیم در جوی آب نجفآباد آبتنی کنیم که مرحوم مادر مانع شد و گفت: اگر وارد آب شدید فشار آب به قدری است که ممکن است شما را همراه خود ببرد.
همین نشان میدهد که آن زمان آب شادابخت تا کجاها میرفته و چقدر حجم داشته.
اکنون که آن روزها را به یاد میآورم افسوس میخورم که چرا آن آبها دیگر جریان ندارد و اثری از باغ نجفآباد و زمینهای سرسبز آنجا نیست و منطقه خشک و برهوت و خالی از سکنه شده.
آن زمان آب قناتهای شادابخت، برنجزار، و کتون به زمینهای زراعی خواجه احمد انصاری و روستاهای نصیرآباد و حیدرآباد میرسید.
آب به حدی زیاد بود که از قلعه حاج حسین (مکان کنونی درمانگاه ولی عصر روبروی فرمانداری) تا نصیرآباد همه زمینها زیر کشت بود و با همین آبها تغذیه میشد و محصولاتی چون هندوانه، طالبی، کلم، تخم آفتابگردان، انواع سبزی، کاهو و حبوبات تولید، و در شهرستان و استان توزیع و مصرف میشد. میتوان گفت که با این وضع ما تقریباٌ خودکفا بودیم.
یادآوری این نکته هم لازم است که اولین مدرسه ابتدایی در نصیرآباد توسط آقای علیمحمد ایزدی (داماد فاتح) در طبقه دوم قلعه روستای نصیرآباد که در نزدیکی همین باغ نجفآباد قرار داشت افتتاح شد و اولین آموزگار آن آقای حاج منصور خلقاله بود.
لعلی از کان مروت برنیامد سالهاست
تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد
شهرِ یاران بود و خاکِ مهربانان این دیار
مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد
سید ضیاءالله طغرایی
زندهیاد کوچک مؤید (طغرایی)
همسر مرحوم محمد طغرایی (مدیر)
زندهیاد خانم معصومه فاتح
نظر شما