بی‌بی گفت: من خو میگم اگه اَ من نظر مِخِین، مرادقلی! اگرم نیخِین به حرف باشین، خو بیرین هر غلطی دلوتون ماخا بکنین!
عمو نگاهش کرد...
- حالا ننه جان تو احترامُت واجبه! ما گفتیم اسم بچه رِ شوما انتخاب کن ولی نه دیه مرادقلی!
بی‌بی اخم‌هایش رفت توی هم...
- میه مرادقلی چشه؟ هاااا؟ اسم بُواته! حالا دیه عارُت میا اسم بُواته بذری رو بچه‌ات؟ ها؟ عارُت میاد؟ خجلت نکش بوگو...
نگاهش رفت سمت زن عمو...
- من خو میفمم‌ای اَ کجا اُووو میخوره! من خو میفمم مخالف اصلی کیه! کی نیذَره!
عمو دوباره نگاهش کرد...
- چه ربطی دره ننه! اِترام بُوام واجب، ولی خو مرادقلی‌ام قدیمیه دیه. بعدُشم فک کن یکی بخوا جارُش بزنه، یَی ساعت بویه بگه مرااااد قلییی...
- خو تو شناسنامه‌اش بذرین مرادقلی، ازُش بیگین مراد!
عمو گفت: نیگا ننه! چیطوره چن تا اسم ما بیگیم یکی رِ تو انتخاب کنی!
بی‌بی ابرویی بالا انداخت و همانطور که اخم‌هایش توی هم بود منتظر ماند...
عمو گفت: شنتیا! شنتیا چیطوره؟
بی‌بی نگاهش کرد...
- اسم دختره یا پسر؟
- وا ننه! اسم پسره دیه...
بی‌بی سری تکان داد.
- ینی اَ هو سیویلات خجلت بکش با‌ای اسم انتخاب کردنُت! خو بعدی!
- آدریان!
- چی‌چی یان؟
- آدریان ننه، آدریان. اسم یکی از امپراطور‌هایِ روم بوده!
بی‌بی دوباره سری تکان داد...
- نیگا بکن حضرت عباسی! مرادقلی رِ ول کرده میگه آدریان، آخه یکی نیس بگه بشر! تو بُوات امپراطور روم بوده! ننه‌ت ملکه روم بوده! ماخا دهن منه وا کنه!
- البرز.
- البرز؟
-ها ننه،ای خو دیه اسم یَی کوهیه تو ایران.
- بری چه کوه؟ اگه قراره اسم کوه بذری، خو بذا برفدون، بذا دور قلات! حداقل میفمی اسم کوهِی نی‌ریزه!
عمو سری تکان داد.
- اصلاً پارسا چیطوره ننه؟ پارسا خوبه؟
بی‌بی کمی فکر کرد...
- چی‌چی بگم والا! اگه حرف بزنم خو دیَم، اما و اگر توشه! مرادقلی رِ خو گفتی نه! من میگم پوی پارسا هه بذا موسی! خداوکیلی بیتر نی؟
