من بر این عقیدَهام این سر فلکه را که در دهَه ٢٠ بی رویَ کار آوردهاند و تا بی حال هم ابعادش تغییری نداشته، بیسیار بی درد بَخور است.
اول که اگر نبود، مردمان این وُلسوالی نَمیدانستند چَطور آدرس دهند.
دوم موتِرسیکلتیها نَمیدانستند کوجا موتِرسیکلتشان را موعاملَه کونند.
سوم پولیس نَمیدانست کوجا ایستَه کوند تا وُلسوالی در امنیت و آرامش کامل باشد و مَثال وُلسوالی قوندوز هر روز یَک بومبگوذار اینتَحاری امنیت وُلسوالی را بی هم نریزد.
چهارم هم که اخیراً اَضافه شده، این آمبولانس جدید است که یاد گرفته چند وقتی یَک بار سر مَیدان ایستَه مَیکوند و رویش نوشته: یَک، دو، سه.
اول فکر مَیکردم این مربوط بی دَوران بازگشایی مدارس است که گفتَه کردهاند: یَک، دو، سه، زنگی مدرسه. و بی جای چَوکیدار مکتب (بابای مدرسه) دانشآموزان فراری را گرفتَه مَیکونند و بی مکتب برمَیگردانند.
بعد فکر کردم نکوند گشت ارشاد است. باید حواس چَشمانم را جمع کونم تا سر فلکه مرا بی درون موتِر (ماشین) گشت نیندازند.
یَک روز صبح که مونتظر کار کندَهکاری سر مَیدان بودم، با احتیاط نزدیکش رفتم و در کَشوییاش را کمی باز کردم.
ناگهان یَک دستی بیرون آمد و مرا بی اندرون کشید. تا بی خودم آمدم، نَظاره کردم داخل آمبولانس ١٢٣ نشستَه کردهام و یَک جیوان خوشتیپ لبخند بی لب روبَرویم بی چَشمانم زول زده است.
با ترس و لرز گفتَه کردم: چَرا مرا بی اندرون موتِر آوردی؟ من که کاری نکردم. از جانم چَه مَیخواهی؟
- همین جان تو برایم ارزش دارد. گفتَه کون موشکلت چیست تا بی تو موشاوره دهم.
- موشکلی ندارم. بَگوذار بروم و بی بدبختیام رَسیده کونم.
- نه، بی نظر مَیرسد اگر با این حال و سر و وضع ولت کونم، یَک کاری دست خودت مَیدهی و سرانجامت خودکشی است.
- خودکشی؟ من؟ نه بی جانَ زولَیخا. درست است مزدور (کارگر) بدبختی هستم که سرگردان این وَلایت بدتر از وَلایت خودم شدهام؛ اما هنوز بی این جا رَسیده نکردهام.
- الآن دقیقاً موشکلت چیست؟
- فقط کمی دیسک کمرم بی خاطر کندَهکاری درد مَیکوند.
جیوان بی همراه شوفر (راننده) آمبولانس مرا بَگرفت و کف آمبولانس خواباند. هر دو با هم شروع کردند بی مالاندن (ماساژ دادن) عضولات من.
جیوان در حال مالاندن من، بی شوفر گفتَه کرد: صورتجلسَه کون جلوی یَک خودکشی دیگر را بَگرفتیم.
نجیب