چند وقت پیش در تلویزیون نَظاره کردم یَکی از کاندیداهای ریاست جومهوری وَلایت ایران بعد از ثبتنام بغض بَنمود و بی حال معیشت مردم گَریَه کرد!
بی نظر من باید بی این گَریَه گفتَه کونند «گَریَه کبیسه»؛ یعنی هر چهار سال یَکبار مَوقع اینتَخابات نَظاره مَیشود.
این را که بَدیدم، یاد یَک خاطَره افتادم. یَک روز پیدر یَکی از اربابانم مردَه بود و من و گلمحمد برای مجلس ختم بی مسجد روان شدیم.
آنجا برای عوض کردن جو مجلس خواستم بَگویم رحمه الله من یقرأ فاتحه مع الصلوات که قاطی بَکردم و نتوانستم درست بَگویم. برای درست کردن آن شروع بَکردم بی گَریستن و نالَه و زاری کردم که دو نفر زیر بغلم را بَگرفتند و مرا بردند آب بر سر و صورتم بَزدند و چندین شربت آوردند تا وضعیت روحی و روانیام را درست کونند.
از مجلس که در رفتم، تا سر فَلکه پشت سرم را نَظاره مَیکردم و با گل محمد مَیخندیدم.