بیبی از توی اتاق داد زد...
- نپه ای دونِی داغو کو؟
- بیبی جون چی میخواین؟
- هی چیو که مال گوشیو هه.
- هان، منظورتون شارژره بیبی جون؟
اخمهایش رفت توی هم...
- دیَم تو بری من لفظ قلم حرف زدی؟
- لفظ قلم چیه بیبی جون؟ خب اسمش شارژره دیگه...
همانطور که داشت به سمت اتاق میرفت گفت:
- ها، ها، ها... هی شارجِرِ میگم.
آمدم جوابش را بدهم که ناگهان صدای جیغش به هوا رفت...
دویدم سمت اتاق و بیبی را دیدم که ترسان و لرزان گوشه اتاق نشسته...
- چیه بیبی؟ چی شده؟ شما خوبین؟
- واااااااااااااااااااای گلاب، واااااااااای گلاب...
- جانم بیبی، جانم... چی شده؟
- مو...
- مو چیه بیبی؟
- مو... موووو...
- موی کی بیبی؟ موهاتون طوری شده؟
خودش را کمی جمع و جور کرد...
- خدا ورُت دره، مو چی چیه؟ موش دیدم... موش...
دور و برم را نگاه کردم...
- وااااااای راس میگی بیبی؟ کجا بود؟
- هیجو... وااااااااای، حالا چکار کنیم گلاب؟
- هیچی بیبی جون، تله میذاریم میگیریمش دیگه...
- وووووووی میگه میگیریمُش. دختر تا ای بفته تله من مُردم و زِنّه شدم...
پوزخندی زدم...
- ای وای چرا بیبی؟ نکنه میترسین؟
زد توی سرم...
- من؟ من بترسم دختر؟ بلقیس و ترس؟ من فقط میگم نجسه، بدُم میا!
- جدی بیبی؟ ولی من از همه شنیدم شما از همون قدیم از موش خیلی میترسیدینا...
- همه غلط کردن با تو...
- بله بیبی، اصلاً هرچی شما بگین... حالا اگه اجازه بدین من برم...
دستم را کشید...
- کجاااااااااااا؟
- تو هال دیگه بیبی...
- ماخام صد سال سیا نری، ینی مِخی منه تَنا بذَری؟
- یَنی چی بیبی؟
- ینی میگم نرو...
- وا بیبی دارم فیلم میبینم، اینجا بشینم چکار؟
اخمهایش را کشید توی هم...
- من واجبترم یا فیلم؟
- میگم بیبی چطوره با هم بریم تو هال، هان؟
- بیریم ولی موشو چه؟
- من میرم الان تله موش میذارم بیبی.
- بیریم، ولی اگه نفتید من میدونم و تو...
- وا بیبی، به من چه؟
******
از جایم که بلند شدم، بیبی روبرویم ایستاد...
- کجاااااااااااا؟
- اگه اجازه بدین دسشویی بیبی...
- منم میام...
- وا بیبی، دارم میرم دسشوییا...
- نیگا نیکنم!
- بیبیییی ی؟؟؟؟
*****
سرِ ظهر بود که بیبی گفت:
- بیریم بینیم افتیده تله؟
- نه بیبی، همین الان من نگاه کردم...
- تو غلط کردی، میه نگفتی میفته...
- ای بابا، به من چه بیبی؟ خب نیفتاده دیگه...
- حالا من چه خاکی تو سرُم بیریزم؟ شو چیطو بخوابم؟
- ینی چی شب چطور بخوابین بیبی؟ یه موش کوچیکه دیگه... پلنگ که نیس...
- جون عمّت ... میگم گلاب...
- بله بیبی؟
- بیا زنگ بزنیم ١١٠...
- وا، ١١٠ برا چی بیبی؟
- خو میگیم یَی موشی مزاحممون شده، ما شاکی هسیم...
- خوبی بیبی جان؟ ١١٠ اصلاً کارش یه چیز دیگه اس.
- نپه زنگ بزنیم آتشفشانی...
- بیبی جون برا یه موش که دیگه اونا بلند نمیشن بیان آخه...
- چطو بری مارِ تو خونِی شوکت میتونن بیان، بری موشِ تو خونِی ما نیتونن بیان؟
- بیبی جون مارِ تو خونه شوکت خانم، کمِ کم سه متر بود...
- خو باشه، چه فرقی میکنه؟ ینی همه جا پارتی بازی، همه جا دو چیش حسا کردن...
همانطور با بیبی مشغول یکی به دو کردن بودم که در را زدند. صغری خانم بود... بیبی داد زد:
- صُغی بیا تو. بری چه دَم در ویسیدی؟
صغری خانم گلویی صاف کرد...
- برم بیبی، اومَدم دُمال تلهموش... یَی موشی اومده تو خونمون اَ صبی جیگَرُم خون شده.
بیبی بلند شد ایستاد...
- موش؟ تو خونِی شما؟ تو خونِی ما خو اومده نپه...
- ها بیبی، انگا یَی چن تا گونی برنج تو اتاق تو حیاطی خونی مش موسی بوده، فاسد شده، حالا کوچه شده موشدونی...
بیبی سری تکان داد...
- واااااااااااای... مام یَی تِلِی بیشتر ندریم. حالا بیا بیشین...
- نه دیه بیبی برم بینم یکی دیه پیدا میکنم.
******
شوکت که رفت بیبی چادرش را انداخت روی سرش...
- کجا بیبی؟
- پوشو تا شوی بیریم خونِی مش موسی هونجا باخابیم... من اینجو میترسم، خُو نیرم.
- ای بابا، چی میگی بیبی؟ ندیدین شوکت خانوم چی گفت؟ گفت اصلِ موشدنی اونجاس....
- باشه ننه، پوشو تا بیریم. بازم او مَردیه، ای طو موقا یَی مردی تو خونه باشه بیتره!!
گلابتون