امین رجبی- سردبیر
خبر درگذشت استاد محمدرضا شجریان در پنجشنبه 17 مهر، مردم ایران را شوکه کرد؛ از کوچک و بزرگ تا زن و مرد، و از فقیر و غنی تا شهری و روستایی. به لحظهای تمام شبکههای مجازی پر شد از صدا و تصویر شجریان و پس از سالهای سال، چهره و نام این اسطوره بزرگ ملی در رسانه ملی هم به نمایش درآمد.
شگفتی ماجرا همین غافلگیری و بُهت مردم بود. مگر نه این که مردم چند سال از ابتلای استاد آواز ایران به سرطان خبر داشتند و بارها شایعه درگذشت او و تکذیب آن را شنیده بودند و این اواخر میدانستند که استاد در کماست؟ اما چگونه شد که به یک باره از درگذشت او غافلگیر شدند؟
شجریان عصارهای بود از فرهنگ موسیقایی این جامعه. بسیاری کسان از قرنها پیش آمده و رنجها برده و رفتهاند تا امروز و در روزگار ما کسی چون شجریان پدید آید و بار فرهنگ موسیقی ایرانی را بر دوش گیرد و آن را آبرو دهد. و اکنون صبرِ بسیار بباید پدرِ پیر فلک را، تا مادر گیتی فرزندی چون او بزاید و ببالد و اوج یابد.
شاید آگاهی از همین نادره و کمیاب بودن شجریان بود که مردم را در بهت و افسوس فرو برد. آنها اگرچه آمادگی شنیدن آن خبر ناگوار را داشتند، اما نمیخواستند به هیچ قیمتی آن را باور کنند.
مردم (به عکس متولیان) خوب میدانند که چه گوهری از دست دادهاند و فقدان او چه ضایعهای است و چه سخت باری دیگر نادرهای چون او رخ مینماید. و افسوسِ بیشتر، این که ما در سالهای اخیر از شنیدن رو در رو و زندهی صدای ملکوتیاش در داخل کشور عزیزمان محروم بودیم و حتی ربنای او را از رسانه ملی و رسمی کشور نشنیدیم.
نمونههای چنین انسانهای اسطوره مانندی را باز هم داشته و داریم: دکتر محمود حسابی و مریم میرزاخانی در علم، استاد فرشچیان در هنر، تختی در ورزش، علامه طباطبایی در فلسفه و عرفان، شفیعی کدکنی در ادبیات و شهیدان عباس دوران و همت در جنگ.
اینان هر یک عصارههای فرهنگ و هنر و ادبیات و علم و شجاعت جامعهاند و تبدیل به نمادهایی برای مردم میشوند تا بدانها ببالند و احساس وجود کنند. شجریان به خوبی این نقش را ایفا کرده بود و خود نیز این را میدانست آنجا که گفت: «فردوسی زبان ما را نجات داد. من باید موسیقی این مملکت را نجات دهم و تا الان هم موفق بودهام.»
در یکی از جلسههای کلاس درس روزهای سهشنبه در دانشگاه تهران، دانشجویان از دکتر شفیعیکدکنی درباره محمدرضا شجریان میپرسند و این شاعر و استاد یگانه و تراز اول ادبیات چنین پاسخ میدهد: «من حق خودم و حد خودم نمیدانم که درباره هنر شجریان صحبت کنم. چون من در موسیقی یک شنونده مبتدی و بسیار بسیار کماستعداد و بیفرهنگی هستم و استاد شجریان در موسیقی آوازی ایران جایگاهی را دارد که حافظ در شعر فارسی دارد. حق به خودم نمیدهم؛ اصلاً الفبای این کار را نمیدانم. رَحِمَ اللّه ُ أمرَءً عَرَفَ نفسه وَ لَم یُجاوِز حَدّه... من از حد خودم تجاوز نمیکنم و در حق استاد شجریان جز ستایش و احترام هیچ چیز دیگری نمیتوانم داشته باشم.»
اما از جبر تاریخ ماست که قدر بیشتر اسطورههایمان آنچنان که باید دانسته نمیشود و آنچنان که بایسته است بر صدر نمینشینند. از فردوسیِ ناجی زبان فارسی گرفته که در فقر مرد، تا حافظ که حکم بر کفرش میدادند و بعد از مرگ بر قبرش آب بستند. و در زمانهای نزدیکتر، میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی صدر اعظم لایق محمدشاه که خفهاش کردند و امیرکبیر که در حمام تیغ بر رگش کشیدند. و البته مصدق و تختی و ... و حکایت همچنان باقیست.
کارِ کارستان شجریان این بود که در 80 سال زندگی خود همیشه در اوج بود و در قرائت قرآن، موسیقی و خوشنویسی به حد اعلای خود رسید و طنینانداز شعر شاعران بزرگ این سرزمین در جهان بود. و مهمتر این که در موقعیتهای حساس همواره در کنار مردم بود و صدای گلوهای خاموش آنان گشت.
محمدرضا شفیعیکدکنی برای شجریان سروده است:
بخوان که از صدای تو سپیده سر برآورد
وطن، زِ نو، جوان شود دمی دگر برآورد
به روی نقشه وطن، صدات چون کند سفر
کویر سبز گردد و سر از خزر برآورد
برون زِ ترس و لرزها گذر کند ز مرزها
بهار بیکرانهای به زیب و فر برآورد
چو موجِ آن ترانهها برآید از کرانهها
جوانههای ارغوان زِ بیشه سر برآورد
بهار جاودانهای که شیوه و شمیم آن
ز صبرِ سبزِ باغِ ما گُلِ ظفر برآورد
سیاهی از وطن رود، سپیدهای جوان دمد
چو آذرخشِ نغمهات زِ شب شرر برآورد
شب ارچه های و هو کند، زِ خویش شستوشو کند
در این زلال بیکران دمی اگر برآورد
صدای توست جادهای که میرود که میرود
به باغ اشتیاق جان وزان سحر برآورد
بخوان که از صدای تو در آسمانِ باغ ما
هزار قمریِ جوان دوباره پَر برآورد
سفیرِ شادی وطن صفیر نغمههای توست
بخوان که از صدای تو سپیده سر برآورد
نظر شما