کامبیز که آمد تو، بیبی گفت:
- ووووی، یا ابوالفضل،ای دیه کجا بوده سرِ صُبی؟
- مامانش نوبت دکتر داشت بیبی. گفت اگه میشه تاظهر اینجا بمونه، میاد دنبالش.
رو کرد به کامبیز...
- بچه تو میه نبویه الان تو مَدکودکوتون باشی؟
کامبیز زل زد به بیبی و گفت:
- مَدومون تعطیل شده امروز، دیروزم تعطیل بود تازه...
بی بی سرش را تکان داد.
- یَی مملکتی رِ تعطیل کردن، اصن کَکوشونم نیگزه!
کامبیز نق زد.
- من میخوام کارتن ببینم.
بیبی رو کرد به من.
- پوشو برش تیلیویزیونه روشن کن تا هی جو بیشینه اِقَدَم نق نزنه.
- تلوزیون قطه بیبی...
- قطه؟
- بله بیبی. از دیشب قط شده، هنوزم وصل نیس.
- حالاای بچه بویه چه غلطی بکنه؟
- چی بگم والا بیبی.
- هر چی گفتمای آنتین ماواره ر قط نکن، گفتی خوب نی، قطش کردی. حالا بیا، وردار تا دسُت نسوزه...
سری تکان دادم که کامبیز دوباره نق زد...
- من کارتن میخواااااااام...
بیبی چپ چپ نگاهش کرد...
- بچه اقد صدا نده، خودُم بشم کارتون؟ حالا هر وخت وصل شد بیشی نیگا کن...
دوباره نق زد.
- نعععع! الان...
- الان و درد بیدوا! خداوکیلی نیگا کن چه گرفتاری شدیم... حالا پوشو یَی دو تا نقاشی بکش تا وصل بشه.
دفتری گذاشتم جلوی کامبیز.
- بیا کامبیز جان! تا تو یکی دو تا نقاشی بکشی تلوزیونم وصل میشه.
*****
کامبیز نقاشیاش را داد دست من...
- اینم نقاشی. تا حالا پنج تا کشیدم، چرا وصل نمیشه؟
- یه دونه عکسم از بیبی بکشی وصل میشه...
بیبی نگاهم کرد...
- ها! پیکاسوئه که عکس منه بکشه! بری چه منه بکشه؟ خودُته بکشه.
- منو بکش کامبیز جون، اشکالی نداره...
کامبیز سری تکان داد و تا آمد نقاشیاش را شروع کند، تلوزیون وصل شد.
نفسی عمیق کشیدم...
- خب، خداروشکر انگار تلوزیونم وصل شد، خب کامی جون، بیا بشین کارتُنِتو ببین...
بیبی گفت:
-ها ننه، بیا بیشین هی جو، هیچیام دیه نگو.
کامی نشست جلوی تلویزیون و کنترل را گرفت توی دستش که...
رو کرد به من.
- چرا خاموش شد گلاب؟
زدم توی پیشانیام...
- برقا رفت!
کامی جیغ زد...
- میخوام کارتُن ببینم... من کارتُن...
بیبی نگاهم کرد...
- دختر یَی جوری دَهنای بچه رِ بِوَن، یی چی بده دسُش بلکه آروم بشه، سرُم رففف...
- چیکا کنم بیبی خب؟
- جون بکن! تو گوشیت یَی کارتونی برش بذا تا بلکه دهَنُش بیا هم!
- آخه!
- آخه چیچی؟
- میدونین که بیبی. برقا که میره، اینترنتام قط میشه!
بیبی زد توی سرش...
- مملکت خو نی! دیونه خونه هه!
به پایگاه خبری - تحلیلی هورگان خوش آمدید... هورگان یعنی محل زایش خورشید