تعداد بازدید: ۲۴۲
کد خبر: ۱۶۹۳۹
تاریخ انتشار: ۱۳ خرداد ۱۴۰۲ - ۲۰:۴۰ - 2023 03 June
ماجراهای تبعه موجاز
نجیب

از وقتی بُزیمان مُرد، من یتیم شدم. تعجب نکونید؛ مَی‌گویم.

مگر فِکِر مَی‌کونید ما هم مَثال طفل‌های این دَوره و زمان در نازو نعمت بزرگ شدیم؟

نِه، حالا برای طفلیشان شیشَه پیستانَکی مَی‌خرند که پولش موعادل یَک روز کندَه‌کاری من است. شیر خشک آن چَنانی، سَریلاک، قطره آهن ۳۰ هَزار تومانی، گهوارَه تمام اُتُماتیک، صندلی مخصوص غذا خوری، تخت و کمد آن چَنانی و...

والا ما که طفل بودیم، ننَه‌مان بَ خاطر این که سیزده و نصفی بچه قبل از من آوردَه بود، شیر در پیستان نداشت و پدرم مرا در یَک اتاق با بزیمان تنها مَی‌گذاشت. من هم بَ پیستانَ بز مَی‌چسبیدم و دلی از عزا در مَی‌آوردم.

خولاصه، دو تا رقیب من کهرَه‌هایش بودند که همیشه بر سر شیر خوردن از پیستانَ بز با هم در رَقابت و جنگ و دعوای شدید بودیم.

یَکی از روز‌ها نَدانم چَه شد که نوک پیستانَ بز را دندان بَگرفتم. بز هم از شدتی درد با دو پای عقبش یَک لگد موحکم بَ من زد که با دیوار اتاق یَکی شدم.

از قضا پدرم که وارد اتاق مَی‌شد، صحنه را نَظاره کرد و از سر عصبیت، یَک لگد محکم بَ وسط پای بز زد که در جا بَمرد.

پدرم دلش خنک شد و رفته کرد؛ اما من بی‌نوا از آن روز یتیم شدم و این گونَه بود که مرا از شیر بَگرفتند.

خولاصه، این را گفتَه مَی‌کردم که ما این طَور بزرگ شدیم و طفلان امروز این طَور. ما از همان بچَگی کمک پدرَمان کندَه‌کاری مَی‌کردیم و بچَه‌های حالا هم جیب پدرَشان را کندَه‌کاری مَی‌کونند.

همین است که من هنوز با یَک زن و دو بچَه و در یَک وَلایت دیگر، از پدرم حساب مَی‌برم و پدران حالا از بچَه‌هایَشان حساب مَی‌برند.

راستی این را هم گفتَه نکردم که هر وقت در خیابان و بیابان گله بزی را نَظاره مَی‌کونم، وسوسه شَیطانی مرا در بر مَی‌گیرد که بَ یاد دَوران طفلکی از دوچرخَه پَیادَه شوم، بَ زیر بز بَروم و یَک مِلِق شیر بَخورم.

اما از ترس نَظاره بد مردم و سگ گله، بَ راهم اَدامه مَی‌دهم...

نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها