تعداد بازدید: ۸۸
کد خبر: ۱۶۶۶۵
تاریخ انتشار: ۱۶ ارديبهشت ۱۴۰۲ - ۲۲:۰۱ - 2023 06 May
نویسنده : الهی‌نامه عطار نیشابوری

مگر معشوق طوسی گرمگاهی
چو بی‌خویشی برون می‌شد به راهی

یکی سگ پیش او آمد دران راه
ز بی‌خویشی بزد سنگیش ناگاه

سواری سبزجامه دید از دور
درآمد از پسش روئی همه نور

بزد یک تازیانه سخت بر وی
بدو گفتا که هان ای بیخبر هی

نمی‌دانی که بر که می‌زنی سنگ
که با او نیستی در اصل همرنگ

نه از یک قالبی با او به هم تو
چرا از خویش می‌داریش کم تو

چو سگ از قالب قدرت جدا نیست
فزونی کردنت بر سگ روا نیست

سگان در پرده پنهانند ای دوست
ببین گر پاک مغزی بیش ازین پوست

که سگ گرچه بصورت ناپسندست
ولیکن در صفت جانش بلندست

بسی اسرار با سگ در میانست
ولیکن ظاهر او سدِّ آنست

نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها