تعداد بازدید: ۱۲۴
کد خبر: ۱۶۴۷۲
تاریخ انتشار: ۲۷ فروردين ۱۴۰۲ - ۰۷:۱۲ - 2023 16 April

مگر یکی از اقرباء قابوسِ وشمگیر را که پادشاه گرگان بود عارضه‌ای پدید آمد و اطباء به معالجت او برخاستند و جهد کردند و جدّی تمام نمودند، علّت [بیماری]به شفا نپیوست، و قابوس را عظیم در آن دل‌بستگی بود. تا یکی از خدم قابوس را گفت که در فلان تیم [کاروانسرا]جوانی آمده است عظیم و طبیب و به غایت مبارک دست، و چند کس بر دست او شفا یافت. قابوس فرمود که: «او را طلب کنید و به سر بیمار برید تا معالجت کند، که دست از دست مبارک‌تر بود.»

پس ابوعلی را طلب کردند و به سر بیمار بردند. جوانی دید به غایت خوب‌روی و متناسب اعضا، خط اثر کرده و زار افتاده. پس بنشست و نبض او بگرفت و تفسره [معاینهٔ ادرار]بخواست و بدید، پس گفت: «مرا مردی می‌باید که غرفات و محلّات گرگان را همه شناسد.»

بیاوردند و گفتند: «اینک!» ابوعلی دست بر نبض بیمار نهاد و گفت: «بر گوی و محلّت‌های گرگان را نام بَر دِه!» آن کس آغاز کرد و نام محل‌ها گفتن گرفت تا رسید به محلّی که نبض بیمار در آن حالت حرکتی غریب کرد. پس ابوعلی گفت: «از این محل کوی‌ها بَر دِه!»

آن کس برداد تا رسید به نام کویی که آن حرکت غریب معاودت کرد. پس ابوعلی گفت: «کسی می‌باید که در این کوی همه سرای‌ها را بداند.» بیاوردند، و سرای‌ها را بر دادن گرفت تا رسید بدان سرایی که این حرکت باز آمد. ابوعلی گفت: «اکنون کسی می‌باید که نام‌های اهل سرای به تمام داند و بر دهد.»

بیاوردند. بر دادن گرفت تا آمد به نامی که همان حرکت حادث شد. آن گه ابوعلی گفت: «تمام شد.»

پس روی به معتمدان قابوس کرد و گفت: «این جوان در فلان محل و در فلان کوی و در فلان سرای بر دختری فلان و فلان نام عاشق است، و داروی او وصال آن دختر است و معالجت او دیدار او باشد.»

پس بیمار گوش داشته بود و هر چه خواجه ابوعلی می‌گفت می‌شنید، از شرم سر در جامهٔ خواب کشید. چون استطلاع کردند هم چنان بود که خواجه ابوعلی گفته بود.

از: نظامی عروضی، چهار مقاله، به تصحیح علامه محمد قزوینی، مقالت چهارم، حکایت پنجم، صفحه ۱۱۹

نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها