تعداد بازدید: ۱۳۷
کد خبر: ۱۶۳۶۳
تاریخ انتشار: ۲۰ فروردين ۱۴۰۲ - ۰۷:۰۰ - 2023 09 April
ماجراهای تبعه موجاز
نجیب

واااای کمرم، واااای دست و پایم، واااای ایجا و آنجایم...

پُرسان مَی‌کونید چَه شده؟ فِکِر نَمی‌کونم اگر هم گفتَه کونم، کسی این همه بدبیاری من را باور کوند.

یَک روز خستَه و ماندَه از سر کندَه‌کاری سوار دوچرخَه شدم تا بَ خانَه روان شوم. اما یَکهو نفهمیدم یَک موتِرسکلت از خدا بی خبر از کجا پَیدایش بَشد و زده کرد زیر لنگ چپم و خودم و دوچرخَه را چپه کرد.

خولاصه، دیگر نفهمیدم چَه شد. دیدَه که بَگشودم، نَظاره کردم در شفاخانَه هستم، دستانم در گچ است و پاهایم بَ هوا و با یَک طناب بستَه کرده‌اند.

یَک نصفه روزی بَگوذشت و از درد نالان بودم. از خدا خواستَه مَی‌کردم کاش زولَیخا کَنارم بود و دلداری‌ام مَی‌داد. از طرفی نَمی‌خواستم هَول بخورد. بَ ارباب که همراهم بَ شفاخانَه آمده بود، گفتَه کردم فعلاً بَ زولَیخا خبر ندهد.

اما چیزی نگوذشت که نَظاره کردم چادر قوندوزی زولَیخا از پشت در اتاق شفاخانَه نَمایان شد. پیش خود گفتَه کردم الآن خودش را روی من مَی‌اندازد و زار مَی‌زند؛ اما روبندَه را که کَنار بَزد، نَظاره کردم خشم از چَشمانش مَی‌بارد. از زیرَ چادر یَک چوب کلفت بیرون آورد و بالا برد و با تمام توان بر من بزد.

خولاصَه، مچ دستم هم که برای دفاع از سر و کله‌ام بالا آورده بودم، بَ شکستگی‌ها اَضافه شد.

داد و بیداد بَکردم و پرستار را صَدا زدم تا نَجاتم دهند.

از طرفی ماندَه بودم چَرا زولَیخا چَنین و چنان مَی‌کوند؛ فقط در حالی که اورا کَشان کَشان بیرون مَی‌بردند، بین داد و فریاد و فحش‌هایش شَنیده کردم که بَگفت: آن زنیکه حرامزاده که قلم پایش خرد شده چَه کسی بوده و با او بَ کودام قبریستان روان بودی؟

سرتان را درد نیاورم؛ همَه دردهایم یَک طرف، اشتباهی که در خبر این تصادف شده بود و خبرنگار بَ جای تیتر تصادف موتِرسکلت دوپوشتَه با دوچرخَه، نوشته کرده بود تصادف موتِرسکلت با دوچرخَه دوپوشتَه، یَک درد دیگرم بود که آبرویی برایم نگوذاشت ...

نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها