سلام؛ امیدوارم فصل زیبای زمستان رو با شادی و سلامتی طی کنین؛ خدمتتون عرض کنم که ٩ روز تا سال نو بیشتر نمونده و این آخرین خاطرات پَپوشته در سال ١٣٩٥ میباشد! تا سال دیگه و دقیقاً ١٣ بدر نه من... نه شما!(١)
این هفته چهارشنبه سوری است. یکی از مراسمی که برای ما دهه شصتیها تعریف دیگری دارد.
کلاً در آن زمان یک هفته قبل از چهارشنبه سوری تلویزیون شروع میکرد به پخش تصاویر کسانی که به خاطر استفاده از ترقه و ترقهبازی ترکیده و با آه و ناله راهی اتاق عمل بودند. از طرفی چون به ما نمیگفتند که مثلاً در این شب چکار میشود کرد و چه آداب و رسومی وجود دارد که ما از آن بیخبریم، برای همین و طبق عادت همیشگی همینطور که به حضرت آدم گفتند از آن میوه نخور و خورد، ما هم دنبال انجام کاری بودیم که میگفتند نباید انجام بدهید.
اما با توجه به اینکه در پپوشت آباد ترقههای آنچنانی پیدا نمیشد، یا باید میآمدیم نیریز و با هزار ترس و لرز ترقه میخریدیم و برمیگشتیم، یا خودمان ترقه درست میکردیم!
تقریباً با آغاز سال نو، تمام مرغهای روستا بیپر و پُت(٢) میشدند... چرا؟ چون امثال بنده زیاد بودند که میخواستند ترقه درست کنند. برای اینکه ترقه درست کنیم نیاز به کبریت بیخطر، تعدادی پر مرغ یا خروس، اسپیک موتور یا دوچرخه، میخ و مقداری کش بود.[نحوه آموزش به دلیل بیخود بازیهای پپوشته حذف گردید.]
این ترقه دستی را به بالا پرتاب میکردیم و با پِر خوردنِ(٣) پرهای مرغ راست میخورد زمین و تــَـَـَق صدا میکرد.
از آنجایی که منِ پپوشته هم بسیار بسیار شَر بودم، چشمههایی از ترقهبازی را پیاده میکردم. از ترکاندن ترقه روی ژیان اصغر نوار کوچیک تا انفجار مواد محترقه پشت سر نامهرسان و رفتن او با سر به درون خانه بیبی و مصدوم شدن خرش از دو ناحیه گردن و ساق پا! البته این شرارت به حدی بود که غالباً پدر پپوشت و پپوشتپلشت (پدر بزرگ) آنچنان کتکی به من میزدند که با آغاز سال نو غالباً در چند نقطه از بدن با کبودی و شکستگی روبرو میشدم و غالباً دعای تحویل سال بنده میشد سلامتی تمام بیماران و بعد هم خود من آنچنان بدنم به درد میآمد که حتی توانایی بلند شدن و گرفتن عیدیام را نداشتم و پپوشتپلشت هم که از هر فرصتی استفاده میکرد به دلیل تعلل من، صد تومنی لای قرآن را به مکان اصلیاش برمیگرداند!! من هم برای خالی کردن دق و دلیام مجبور شدم! مجبورررررر! ترقهای را از جیبم بیرون آورم و پرتاب کنم به درون حیاط. با این کار، ناگهان پپوشتپلشت احساس کرد به مناسبت سال نو توپ دَر کردهاند و بار دیگر به افتخار جمع رقص معروف بابا کرمش را اجرا کرد اما در تمام مراسم و در حالی که همه شاد و خوشحال بودند نگاه سنگین پدر پپوشت من را رها نمیکرد...
سال نوی سرشار از شادی و سلامتی داشته باشید.
زت زیاد
یعنی چه:
١- نه من... نه شما!: آقا نه من با شما کاری دارم نه شما از من یادی کنید. میخوام برم دشت و دَمن و حوصله تایپ و اینا رو هم ندارم!
٢- بیپر و پُت: عریان کردن مرغ به حدی که تصور مرغ سرخ کرده به شما دست دهد. لخت و عور شدن و ارسال پر به تولید کنندگان ترقه!
٣- پِر خوردن: چرخیدن. همین، دیگه توضیح دیگری بلد نیستم.
سلام؛ امیدوارم فصل زیبای زمستان رو با شادی و سلامتی طی کنین؛ خدمتتون عرض کنم که ١٤ روز تا سال نو بیشتر نمونده!
در یک اقدام بینظیر و قابل تحسین، هفته گذشته همگام با مردم لندن، در میدان اصلی روستای پپوشتآباد فیلم «فروشنده» آقای اصغر فرهادی را در شب اسکار پخش کردیم.
همه بودند از «پپوشت پلشت» خودمون گرفته تا «اصغر نوار کوچیک» که تدارکات پخش فیلم را بر عهده داشت تا ننش و خَرِش!
همه آمده بودند تا فیلم رو ببینن. آخه چند علت داره:
١- کلاً چون در روستا تفریحی وجود نداره هر چیزی که باعث بشه یکی دو ساعت دور هم جمع بشیم خوبه! قابل توجه مسئولین شهرهایی مثل نیریز که تفریحاتش در حد صفره!!
٢- هر چیز مفتی ازش استقبال میشه! به قول گفتنی: مفت باشه، کوفت باشه!
«پپوشت پلشت» که کلاً با فیلم و اینا مشکل داره با دیدن این فیلم زار زار گریه کرد و گفت: مگه میشه؟! مگه داریم؟! این فیلم اِیند فیلمه! از بَسَنتی هم باحالتره [منظور از بَسَنتی همان فیلم «شعله» هندی است. اصولاً عادت داریم که فیلما رو با نام بازیگرها بشناسیم و این فیلم هم مستثنی نیست.] این رئیسجمهور آمریکا از اسمش معلومه که فقط قراره تِر(١) بزنه! به گمونم برا همین اسمش رو گذاشتن تِرامپ! احتمالاً از همون اول زندگی هی تِر زده! هی تِر زده!
«اصغر نوار کوچیک» هم در حالی که سر از پا نمیشناخت و ریاست جلسه را در دست داشت اول بیانیهای در حمایت از اصغر فرهادی صادر نمود و خطاب به اونایی که خیلی میدانند گفت:
اونا میگفتن «جدایی نادر از سیمین»[اولین فیلم اسکاری فرهادی] شانسکی بوده! سوزش در تمام بدن حقتونه! کمتر سالاسیلاد [سالیسیلات] بمالید تا این جور بالا و پایین نپرید! تو کره خاکی ٧ میلیارد نفری تنها ٦ تا کارگردان هستند که تا به حال دو بار اسکار گرفتن و یکی از اونا افتخار ایران «اصغر فرهادی» است.
و در این لحظه صدای سوت و کل و هلهله به پا شد و در یک اقدام عجیب «پپوشت پلشت» ناگهان به وسط جمع رفت و با قِر کمر آنچنان رقص باباکرمی را به نمایش گذاشت که کمر خمیدهای که تا من به یاد دارم کجِ کج بود و مث گوژپشت نتردام راه میرفت صاف صاف شد. ما تا پیش از این و از ترس اینکه شبها بچههای کوچه و محل نترسن نمیفرستادیمش بیرون از خانه؛ اما آنچنان کمر را سیخ کرده بود و با کلاه میرقصید که شک کردم اون بابابزرگمه!
همه آخر سالی شاد شاد شدیم. فقط احتمالاً دو نفر هستند که حسابی دَمغ دَمغ میشن یکی مسعود فراستی خودمون که از نظر او همه فیلمها بده مگه عکسش ثابت بشه و دیگری پرزیدنت ترامپ که قراره همه جا رو دیوار بکشه تا یه وقت یک شب، یه کسی، یه جوری، با یه چیزی بهش حمله نکنه!! والله ما برای گرازهای مزرعه پشتیمون هم همچین کاری نمیکنیم ولی نمیدونم چرا فکر میکنه همه دشمنن و فقط خودش خوبه خوبه! هر چند اونایی که ما رو دوست دارن خیلی خیلی زیادن.
زت زیاد
یعنی چه:
١- تِر زدن: یعنی هر کاری رو از سر تا پا پر از غلط و غُلوط انجام دادن! تر زدن حدی داره و بعد از اون و در صورت تکرار میشه تِرامپ! البته در فرهنگنامهها این معانی براش آمده:
١ - اسهالی بودن مزاج . ٢ - مجازاً کاری را بد و ناشیانه انجام بدهند .
حالا به نظرتون این رئیس جمهور امریکا چشه؟! کدومش بهش میخوره؟
گل اصغر فرهادى به ترامپ (تابناك)
سلام؛ امیدوارم فصل زیبای زمستان رو با شادی و سلامتی طی کنین؛ خدمتتون عرض کنم که ٢١ روز تا سال نو بیشتر نمونده!
به این تیترها دقت کنید:
- خوردن گوشت سگهای نیمه جان + تصاویر
- جشنواره خوردن گوشت سگ و گربه در چین+ تصاویر ١٤+
- تصاویر چندشآور از تهیه گوشت سگ برای طبخ غذا
- بالاخره ٢٠٠٠ کیلو گوشت سگ تبدیل به سوسیس شد؟+ تصاویر
- کباب عقرب، هزارپا و گوشت سگ، غذاهای مورد علاقهی چینیها
و... و... و...
چطور بود؟ دل و جیگرتون بالا اومد؟ چقدر فحش به این و اون بستین؟ به منِ پپوشته چی؟ البته میدونم به من که ارادت دارین! اما اینها خبرهایی بود که یک شبکه خبری به ردیف کانال ١٣٩٥++ (به قول بعضیها پلاس پلاس) در سرزمین ناشناخته پپوشتآباد دائماً بر روی آنتن میبرد.
نمیدونم شاید اگر در گوگل هم بنویسید: «گوشت سگ» چشمانتان به خبرهای عجیب و غریب باز بشه. اما خود ما چی؟ چه چیزایی میخوریم که دل و جیگر دیگران حال بیاد؟
ما ایرانیها غذایی داریم به نام «کله پاچه». درست است که این غذا گوشت سگ نیست اما از مراحل آمادهسازی تا خوردن آن، راه پر پیچ و خمی وجود دارد که باید طی شود.
شاید توجه نکرده باشید اما تهیه کلهپاچه مسیر خود را از آغل شروع میکند. گوسفند به دست قصاب به قتل میرسد و در ادامه بجز گوشت که با احترام و عزت به صورت ویژه در جایی نگه داشته میشود، شکمبه، پاچه، کله و... را در تشتی نه چندان تمیز میگذارند و یا روی پشم و پُتار(١) گوسفند رها میشود و خدا کند که این اعمال در تابستان رخ ندهد وگرنه مگسها هم نظارت عالیه بر کشتار انجام داده و سپس به مرحله اعزام به سوی جوشکاری میرسد! حتماً میپرسید: چرا؟ کجاش رو میخوان جوش بدن؟ اگر دقت کنید در اکثر جوشکاریهای شهر و روستای ما با خطهای خوش نوشته شده «پِلز کله»(٢) این بدان معناست که در گام دوم شما باید کله و پاچهها را بپلزّید! یعنی با شعله فشار قوی تمام مو و ضایعات را از بین ببرید.
در ادامه نوبت به وسایل آرایشی - بهداشتی میرسد. اگر از کله استفاده شخصی میکنید که با یک سنگ پای بهداشتی نه سنگپایی که در حمامها وجود دارد آن را تمیز میکنید.
توجه: سنگ پا با شستن تمیز نمیشود و حتماً باید از سنگ پای نو یا مخصوص این کار استفاده نمود.
اما اگر میخواهید کله پاچه را برای یخچال عروس و داماد آماده کنید آن وقت است که شما باید از وسایل آرایشی همانند تصویر فوق استفاده نمایید.
در نتیجه ما هم آنقدری که میگوییم و ادعا میکنیم پاستوریزه نیستیم.
چند توصیه بهداشتی - پپوشتهای
بر اساس مطبوعات نوشتاری!
- کله پاچه لذیذ اما خطرناک برای کلیه!
- پاچه بخور، چشم نخور و دور مغز خط بکش!
زت زیاد
یعنی چه:
١- پشم و پُتار: پشم و پوست گوسفند که انواع استفادهها از آن میشود از زیرانداز گرفته تا پالتو و جاپنیری.
٢- پِلز کلّه: سوزاندن پشم کله و پاچه تا مرز خاک یعنی همان پوست کله! در واژهنامه پپوشت آباد: پلز از همان پلیز «PLEASE» میآید. یعنی لطفاً کلههایت را برای تمیز کاری به ما بسپارید!