/کسی که بینایی را خلق کرده است، یقیناً بیناست. یک کور نمیتواند بینایی را خلق کند. پس او تو را میبیند. از او کمک بخواه.
/خیلی خوب است که انسان زیباییها وخوبیها را ستایش کند و خوبیهای مردم رابیان کند. آنوقت اگر این ستایش برای خودحق باشد بر میگردد به حق ولی اگر این ستایش را برای این کرد که به یک چیز دنی وحقیری برسد آنوقت این ستایش مانع میشود بین انسان و حق و نشانه دلبستگی به این دنیا است.
/وقتی یک دانه گیاه میکاری، هزاران هزار دانه میشود، همهاش برای تو. وقتی یک گل به کسی میدهی، هزاران هزار گل از دیگران میگیری. تو روی گنج داری زندگی میکنی.
/تنها مانع موجود بر سر شادمانی و نشاط، اعتقاد شما به وجود مانع بر این راه است. به همین دلیل راه را اشتباه میروید و گرفتار مشکل میشوید.
/ما موجودات خاکی نیستیم که به بهشت میرویم. ما موجودات بهشتی هستیم که از خاک سر بر آوردهایم.
/عالم بیرون ادامه وجود ماست. ما یک مکانی در وجودمان هست که آن را در بیرون ایجاد میکنیم. و ما باید معماری درونمان زیبا باشد تا معماری بیرونمان هم زیبا شود. معماری ما به دلیل اینکه توازن در آن نیست ما را کج خلق میکند. هر چیزی آدم را یاد مشابهتهای خودش میاندازد و شبیه خودش میکند.
اگر ما دائماً چشممان به هر چیز نازیبایی بیفتد، به تدریج ذوق زیبایی از ما میرود. بعد هم خُلقمان تنگ میشود.
/آدم فقط وقتی گول میخورد که صاف نیست وگرنه نمیشود که انسان فرق دروغ با راست را نفهمد. چون دروغ خیلی طعم و بو و مزهاش با راست فرق می کند.
بوی کبر و بوی حرص و بوی آز
در سخن گفتن بیاید چون پیاز
آنچنان که اگر شامه ظاهری ما سالم باشد بوی پیاز را میتوانیم تشخیص دهیم.
/مصلحت ما این نیست که با اهل دنیا و غافلان بنشینیم چون به تدریج غافل میشویم.
/آرامش مدام نیز کسل کننده است. گاهی طوفان هم لازم است.
/انسانهایی که هدف دارند حتی راه رفتنشان هم با دیگران فرق دارد. حتی حرکات چشمشان هم بی هدف نیست. از دور میتوان تشخیص داد که کدام انسان دارد وقت تلف میکند و کدام آمده تا کار بزرگی انجام بدهد.
/همیشه یادمون باشه که نگفتهها رو میتونیم بگیم اما گفتهها رو نمیتونیم پس بگیریم.
/اگر از کسی ناراحتی، یک کاغذ بردار و یک مداد، هر چه را که خواستی به او بگویی روی کاغذ بنویس. خواستی هم داد بکشی تنها سایز کلماتت را بزرگ کن نه تن صدایت را. آرام که شدی برگرد و کاغذت را نگاه کن. آن وقت خودت قضاوت کن. حالا میتوانی تمام خشم نوشتههایت را با پاک کن پاک کنی. دلی را هم نشکستهای، وجدانت را هم نیازردهای. خرجش همان مداد و پاککن بود، نه بغض و پشیمانی.
گاهی میتوان از کوره خشم پختهتر بیرون آمد.