- اگر میتوانستم یک بار دیگر به دنیا بیایم، کمتر حرف میزدم و بیشتر گوش میکردم. دوستانم را برای صرف غذا به خانه ام دعوت می کردم حتی اگر فرش خانهام کثیف و لکهدار و یا کاناپهام ساییده و فرسوده شده بود. درسالن پذیراییام، ذرت بوداده میخوردم و اگر کسی میخواست که آتش شومینه را روشن کند ، نگران کثیفی خانهام نمیشدم.
پای صحبتهای پدربزرگم مینشستم تا خاطرات جوانیاش را برایم تعریف کند و در یک شب زیبای تابستانی، پنجرههای اتاق را نمیبستم تا آرایش موهایم به هم نخورد. شمع هایی را که به شکل گل رز هستند و مدتها روی میز جا خوش کردهاند روشن میکردم و به نور زیبای آنها خیره میشدم. با فرزندانم بر روی چمن مینشستم بدون آن که نگران لکههای سبزی شوم که بر روی لباسم نقش میبندند. با تماشای تلویزیون کمتر اشک میریختم و قهقهه خنده سر میدادم و با دیدن زندگی، بیشتر میخندیدم. هر وقت که احساس کسالت میکردم ، در رختخواب می ماندم و از اینکه آن روز را کار نکردم، فکر نمی کردم که دنیا به آخر رسیده است.
اگر شانس یک بار زندگی دوباره به من داده می شد، هر دقیقه آن را متوقف میکردم. آن را به دقت میدیدم، به آن حیات میدادم و هرگز آن را پس نمیدادم ..! اگر یک بار دیگر به دنیا میآمدم ... (تو تویی / ارما بومبک / ترجمه امیررضا آرمیون)