بدتر از خودِ «درد»، عادت کردن به آن است. ننهجانی داشتم که عمری از دردِ گوش مینالید. مدتی هرچه دوا و دکتر کردیم، افاقه نکرد و آخرهای عمرش دیگر دکتر نمیرفت. میگفت: ننهجان! این خوب نمیشود. کارم به جایی رسیده که اگر یک روز گوشم درد نگیرد، دلم برایش تنگ میشود.
حالا حکایت ما مردم ایران هم همین شده که به مشکلاتِ زندگی و دردها عادت کردهایم و اگر یک روز مشکلی در زندگی نداشته باشیم فکر میکنیم یا خوابیم یا مردهایم.
هر دولتی میآید میگوید باید جراحی اقتصادی کنیم و جراحی درد دارد و مردم باید تحمل کنند و روزهای خوب میرسد و گشایش در راه است. اما هی شکم ملت بیچاره را بیشتر میدرند تا این اقتصاد دوزاری را جراحی کنند. ولی از درمان خبری نیست که نیست. تغییری هم که ایجاد شده، جِر خوردن بیشتر مردم بیچاره است.
امضاء: قُلمراد
نظر شما