تعداد بازدید: ۸۳
کد خبر: ۱۵۸۲۴
تاریخ انتشار: ۱۵ بهمن ۱۴۰۱ - ۱۸:۲۰ - 2023 04 February
بچه‌ها سلام

نجار،یک روز کاری دیگر را هم به پایان برد.آخر هفته بود و تصمیم گرفت دوستی را برای صرف چای به خانه‌اش دعوت کند.

موقعی که نجار و دوستش به خانه رسیدند، قبل از ورود، نجار چند دقیقه در سکوت جلو درختی در باغچه ایستاد. بعد با دو دستش، شاخه‌های درخت را گرفت.

چهره اش بی درنگ تغییر کرد. خندان وارد خانه شد، همسر و فرزندانش به استقبالش آمدند، برای فرزندانش قصه گفت، و بعد با دوستش به ایوان رفتند تا چای بنوشند.

از آنجا می‌توانستند درخت را ببینند.دوستش دیگر نتوانست جلو کنجکاوی‌اش را بگیرد و دلیل این رفتار نجار را پرسید.

نجار گفت: «آه، این درخت مشکلات من است. موقع کار، مشکلات فراوانی پیش می‌آید. اما این مشکلات مال من است و ربطی هم به همسر و فرزندانم ندارد. وقتی به خانه می‌رسم، مشکلاتم را به شاخه‌های آن درخت می‌آویزم. روز بعد، وقتی می‌خواهم سر کار بروم، دوباره آنها را از روی شاخه بر می‌دارم. جالب این است که وقتی صبح به سراغ درخت می‌روم تا مشکلاتم را بردارم، خیلی از مشکلات، دیگر آنجا نیستند و بقیه هم خیلی سبک شده‌اند.»

برگرفته از:
کتاب قصه‌هایی برای پدران. فرزندان. نوه ها- نوشته پائولو کوئیلو

نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها