درِ هال را که باز کردم بیبی از آشپزخانه داد زد:
- دَسمالو رِگذوشتم هونجا، نونا رِ خُنُک کن تا من بیام.
چیزی نگفتم ... از در آشپزخانه آمد بیرون.
- نپه کو نونا؟
سرم را انداختم پایین.
- نداشتن بیبی، ینی داشتنا، باور کن کلی تو این سرما تو صف وایسادم ولی تموم شد.
بیبی نفس عمیقی کشید...
- الهی به حق علی تو تموم بیشی که من راحت شم! دو ساعته درم میگم خَور مرگُت پوشو برو نونوُیی هی میگی میرم میرم، بیا! حالا رفتی؟ حالا نون اِسدی؟ دختر اینجا ایرانه، آنتالیا خو نیس که هر ساعتی اَ روز رفتی ویسیدی تو صف نون گیرُت بیا! داغُت بیا سرِ دلوم! حالا ما شو چیچی کوفت کنیم؟ ها؟
- بیبی والا کلی وایسادم، خب تموم شد، چیکار کنم من؟
- جون بکن! ای نونوییو نشد یَی نونویی دیه! او نشد یکی دیه.
- بیبی شاید باور نکنی، ولی سه تا نونوایی سر زدم، نداشتن خب، نوناشون تموم شده بود.
- تموم شده بود و کوفت! حالا خودُت بوگو من چیکار کنم بری امشو، ها؟
- من بگم؟
- ها.
- واقعاً بگم بیبی؟
- بنال!
- بیبی جان، خو نون خشک محلی که داریم. بیار دوتاشو آب بزنیم بخوریم دیگه.
- تو چیشات که من اونارِ بییَرم. نپه بوگو چشُت افتیده اَ ای چار تِی نونو که اَ خودُت زَمَت ندادی بری چار جا دُمال نون. ای شیش هف تِی نونو رِ من گذوشتم بری یَی تَک و تیلیتی، اَ گشنگیام که بیمیری نیذَرم دسوشون بزنی!
آهی عمیق کشیدم.
- پس میگی چکار کنم بیبی.
- بُلَن میشی میری، یا با نون ورمیگردی، یا اَصن ورنیگردی!
- وا! بیبی، این چه حرفیه، خو میگم نیس!
- هی که گفتم گلاب. پابوشو سرجات!
*****
بماند آن وقت شب به چند نانوایی سر زدم تا بالاخره توانستم با چند تا نان لواش برگردم خانه.
در را که باز کردم بیبی هنوز منتظر نشسته بود.
- اومدی؟
- بله بیبی. یخ زدم فقط، چقد سرده.
- خیلِ خو، نترس، تو هیچ مرگیت نیشه.
- فقط میدونین چیه بیبی؟
- هوم؟
- اون وسط دلم برا مش موسی سوخت. بنده خدا نون نداشت اونم، فک نمیکنم گیرش بیاد.
دستم را که بردم برای نانها بیبی زد پشت دستم.
- کارد بخوره به کُمُت! یَی شو نون نخوری هیچ طوریت نیشه. اینا رِ میبرم بری مش موسی، توام پوشو زودتر بیگیر باخاب، صب زود بویه بیدار شی بیری تو صف بری نون!!
گلابتون