فِکِر نَمیکردم یَک روزی در این زیندَگانیِ موتِری، تَکنولوجی بر زیندَگانی من هم اثر بَگوذارد و آن را بالا و پایین کوند.
کندَهکاری را گفتَه مَیکونم. اگر این فاضیلاب تا چند سال دیگر بَ نتیجَه برَسد، نان مرا مَیبُرد و دیگر کسی چاه نَمیکند.
وضع هم وَلایتیهایم در این وُلسوالی هم بهتر از این نیست. گلمحمد مَیگفت دیگر واکسی هم نَمیصرفد. در همه ایدارات از این چیزهای برقی که خودش پِر مَیخورد و اورسیها را واکس مَیزند گوذاشتهاند و دیگر مردم برای واکس هم پیسَه (پول) نَمیدهند.
بَکتاش هم که در بلوکزنی کار مَیکوند، از کَسادی ساخت و ساز مَیگوید و دارد بیکار مَیشود.
دوستمحمد و چمنگل هم که در سنگبریها کار مَیکردند، بیکار شدهاند و اربابَشان آن قدر برشیکستَه شد که یَک چیزی هم از آنها قرض کرده و هنوز پَسَشان ندادَه است.
این شد که با یَک چند نفری از هم وَلایتیهایم نشستَه کردیم که چَکار کونیم، چَکار نکونیم. ناگهان میرپاشا پیشنهاد داد بیایید یَک پَیج اینستاگَرامی برای تبلیغات کار و بار راه انداختَه کونیم.
همَگی نَظاره کردیم پیشنهاد خوبی بَ نظر مَیرسد. یَک پَیج بَ اسم «اتباع موجاز» راه انداختیم. من در آن پیشنهاد کندَهکاری چاه، میتری 200 هَزار تومان مَیدادم، بَکتاش دَوسهای چاه مَیفروخت. گلمحمد پیشنهاد واکس زدن در محل را مَیداد و دوستمحمد و چمنگل هم بازاریابی سنگ مَیکردند.
کار بَ جایی رَسیده کرد که زمان سر خاراندن نَداشتیم و عکسهای من در حال کندَهکاری و گلمحمد در حال واکس اورسی مردم، بیشترین لایک را مَیخورد. پست گوذاشتن و اَستوری و... را هم زولَیخا انجام مَیداد.
بلی دیگر؛ این را مَیگویند افغانی پیشرفته و زیندَگانی با تَکنولوجی روز.
یَک شب زولَیخا گفتَه کرد: «نجیب! خبر نداری هموَلایتیهایمان در افغانیستان کار شما را یاد بَگرفتهاند و کار و بارشان در افغانیستان خوب شده است. نَظاره کون چَه پَیجهایی راه انداختهاند! دونبال کوننده زیادی هم دارند...»
گفتَه کردم: «خدا را شکر که هم خودَمان را در این اَوضاع خراب بیپولی نَجات دادیم و هم این هموَلایتیهایَمان را.»
اما چند وقتی که گوذشت، اَوضاع وَلایت بَ هم ریختَه شد و یَکهو نَظاره کردیم اینستاگَرام فِلتر بَشد. کار و بارَمان به هم بریخت و فِلترشکنها هم درست کار نَمیکرد. دوباره کَسادی بازار شروع شد و از آن طرف دالِر (دلار) و گَرانی سر بَ فلک کَشید.
وضعَمان از قبل هم بدتر بَشد و در کارَمان ماندیم تا این که...
پسر عمه چمنگل که مَثال ما یَک پَیج اینستاگَرام را در قوندوز راه انداخته بود و کار و بارش را مدیون ما مَیدانست، پیشنهاد داد بَ وَلایت افغانیستان برگردیم و آنجا کار کونیم. مَیگفت آنجا آنقدر کار و بار خوب شده که کمبود نیرو دارند و نرخ دالِر و خرج زیندَگانی هم بیسیار کمتر است.
دیگر ماندن را بَ صلاح ندانستم. بَ زولَیخا گفتَه کردم: پاشو، پاشو باید بَ افغانیستان روان شویم...
نجیب