تعداد بازدید: ۴۷۱
کد خبر: ۱۵۳۷۴
تاریخ انتشار: ۲۶ آذر ۱۴۰۱ - ۱۸:۵۷ - 2022 17 December
گفتگو با محمد عابدنژاد معلم پیشکسوت:
خبرنگار: فاطمه زردشتی نی ریزی

ده ساله بود که به مدرسه رفت. آن روز‌ها پدرش کشاورز بود و به قول قدیمی‌ها که می‌گفتند هر کس سه پسر داشته باشد، مثل این است که سه قنات خوابیده دارد، دوست داشت سه پسرش در کار‌های کشاورزی کمک‌حالش باشند. قصد نداشت هیچ‌یک از آن‌ها را به مدرسه بفرستد تا این‌که در یکی از روز‌ها کلون درِ خانه‌اشان به صدا درآمد...

کربلایی جعفر مختاری از اهالی دهچاه و اقوام‌شان بود و اصرار او باعث شد محمد عابدنژاد در ده سالگی راهی مدرسه شود تا به قول آن روزی‌ها سیاه و سفیدی یاد بگیرد. پس از آن حاج هدایت‌اله بهرامی پدرخانم آقای مصطفی بهرامی که مقطع اول ابتدایی را تدریس می‌کرد، اسم او را در مدرسه نوشت و البته به مدرسه رفتن همانا و معلم شدن همانا...

/     از دولتمردان می‌خواهم فکری به حال جوانان مملکت کنند

محمد عابدنژاد متولد سال ۱۳۱۵ است و ۸۶ سال سن دارد و در محله شادخانه به دنیا آمده است. از معلمان قدیمی است که به گفته خودش  دانش‌آموزان خاطرات خوبی از او به یاد دارند. گپ و گفتی با ایشان داشتیم که می‌خوانید:

- در چه مدارسی تحصیل کردید؟
دوره ابتدایی را در دبستان بختگان و مدرسه فرهمندی گذراندم. آن زمان راهنمایی نبود و کلاس‌های هفتم و هشتم و نهم را سیکل اول و ده و یازده و دوازده را سیکل دوم می‌گفتند.

تحصیلات سیکل اول را در دبیرستان احمد نی‌ریزی به پایان رساندم. آن زمان کلاس دهم در نی‌ریز وجود نداشت و تشکیل نمی‌شد؛ به همین منظور و برای گذراندن کلاس دهم به شیراز رفتم و در مدرسه حیات آنجا ثبت‌نام کردم. اما بیشتر از یک ماه نگذشته بود که به دلیل مشکلات مالی به نی‌ریز برگشتم و برای درس‌خواندن در کلاس دهم به استهبان رفتم. هیچ گاه فراموش نمی‌کنم سختی درس‌خواندن در آن سال‌ها را. روز‌هایی که سوار دوچرخه می‌شدم و مسیر جاده خاکی نی‌ریز تا استهبان را که نزدیک حاجی‌آباد بود و آب‌انباری قدیمی در بین راه بود، طی می‌کردم. یعنی آن مسیر ناهموار و پر از سنگ را سه ساعته با دوچرخه طی می‌کردم تا به استهبان برسم. یادش به خیر، غذا و خرده‌وسایلی برمی‌داشتم و به ترک دوچرخه می‌بستم و رکاب‌زدنم شروع می‌شد. کنار آب‌چنار پاسگاهی بود که دو تا از ژاندارم‌های نی‌ریز در آن خدمت می‌کردند. به آنجا که می‌رسیدم، آن‌ها صدایم می‌زدند. آب، چای و انگوری به من می‌دادند تا کمی خستگی‌ام رفع شود و دوباره ادامه مسیر... گاهی در این مسیر موج موج و ناهموار و خصوصاً در سربالایی از دوچرخه پایین می‌آمدم. آن را به دست می‌گرفتم و گاهی سوار می‌شدم.

کلاس دهم با همه سختی‌هایش به پایان رسید تا این که برای کلاس یازدهم، آموزش و پرورش اجازه داد معلم‌هایی که مدرک دیپلم دارند، می‌توانند در نی‌ریز کلاس یازدهم را تدریس کنند و نیازی به معلم‌های لیسانسه نیست. همین شد که کلاس یازدهم را در نی‌ریز گذراندم.  

کلاس دوازدهم را، اما به خاطر این که معلم‌ها باید مدرک لیسانس می‌داشتند و در نی‌ریز چنین معلمانی وجود نداشت، دوباره به استهبان رفتم. اتاقی کرایه کرده بودم  و چند روز چند روز در آنجا می‌ماندم. اما دوباره برای رفت و آمد مشکل داشتم و دوباره دوچرخه و حرکت در آن راه سخت و طاقت‌فرسا...  

به خاطر دارم سال ۱۳۳۹ پدرم بیمار بود. تلفن که نبود آن زمان؛ به همین دلیل حال پدرم که بد می‌شد، مادرم به تلفن هندلی مدرسه‌امان زنگ می‌زد و مرا خبر می‌کرد که خودت را برسان و عجله کن که پدرت در حال احتضار است. یک روز ماه رمضان بود. مادرم زنگ زد و از حال وخیم پدرم خبر داد. روزه بودم و می‌خواستم با سرعت خودم را به نی‌ریز برسانم. در آن جاده موج موج از بس رکاب زده بودم، طاقتم تاب شده بود و چشمانم سیاهی می‌رفت. همین شد که نیم ساعت مانده به اذان روزه‌ام را شکستم... این را هم بگویم که هر چند راه سخت بود، اما الحمدا... هیچ‌گاه حتی دوچرخه‌ام پنچر نشد. تنها می‌رفتم و تنها می‌آمدم.

- معلمانتان چه کسانی بودند؟
کلاس اول ابتدایی زنده‌یاد حاج هدایت‌ا... بهرامی. کلاس دوم زنده‌یاد حسین طغرایی پدر آقای عطاءا... طغرایی. کلاس سوم آقای علوی پدر آقای احمد علوی که هنوز در قید حیات هستند. کلاس چهارم زنده‌یاد دانشور و کلاس پنجم و ششم را آقای رضاقلی ضیغمی تدریس می‌کردند که البته ایشان نیز در قید حیات هستند.

/     روی نیمکت آخر می‌نشستم تا بچه‌ها صمیمیت بیشتری حس کنند

معلمان دبیرستانمان هم زنده‌یاد منصور زارع دبیر ریاضی، اعتمادشمسی، فرزانه و ندیمی از فسا.
مدیرانمان نیز در دبستان آقای صدری و دبیرستان زنده‌یاد  سیدمحمود طباطبایی بودند.

- همکلاسی‌هایتان؟
در دوره ابتدایی آقایان مصطفی میرغیاثی، سهراب خازن، عباس بهرامی، فلک‌ناز جلالی از محله شادخانه و در دوره دبیرستان مصطفی بهرامی، محمدعلی پیشاهنگ، سیدمحمود اجلالی پسر سید صِبغة‌اله معروف به آمیر، عباس بهرامی، آقای اصغری از محله سادات، آقای برادران از محله سادات و آقای هوشنگ اردلان.  

- در چه سالی به تدریس پرداختید؟
بعد از گرفتن دیپلم، برای گذراندن دوره تربیت معلم یک ساله به شیراز رفتم و در ساختمان دانشسرای مقدماتی که اول خیابان سعدی بود، این دوره را به پایان بردم. پس از آن از سربازی معاف شدم؛ چون آموزش و پرورش برایمان معافیت گرفت. اول مهرماه ۱۳۴۲ به استخدام آموزش و پرورش درآمدم. شش سال را در ارسنجان و یک سال را در سروستان خدمت کردم و سال ۱۳۴۷ برای خدمت به نی‌ریز و دبیرستان احمد آمدم. زنده‌یاد سید‌محمود طباطبایی که آن زمان مدیر دبیرستان بود، به من گفت باید در مقطع دبیرستان تدریس کنی. گفتم جناب طباطبایی من سواد کلاس دبیرستان را ندارم و این از عهده من خارج است؛ اما ایشان قبول نکرد و گفت شما شاگرد من بوده‌اید و از عهده اداره کردن کلاس برمی‌آیید. قبل از رفتن به کلاس هم مطالب را مطالعه می‌کنی و روی غلطک می‌افتی.

پس از آن به دبیرستان احمد نی‌ریزی و بعد از آن به مدت یک سال به دبیرستان شعله رفتم. آن زمان آقای هاشمی مدیر دبیرستان شعله بود. اول سال ۱۳۵۰ هم که مدارس راهنمایی باز شد، برای تدریس به مدارس ولیعصر و بزرگی رفتم.

/     در ده سالگی به مدرسه رفتم

سال ۱۳۵۴ مدرک فوق‌دیپلم علوم انسانی را در شیراز  گرفتم. این کلاس‌ها در چهار دوره تابستانه برگزار می‌شد و به آن کلاس‌های ۴۲۰ ساعته می‌گفتند. سال‌های ۱۳۶۱ و ۱۳۶۲ مدیر مدرسه حبیب‌اله بهرامی بودم تا این که در سال ۱۳۷۳ بازنشسته شدم.  

- چه درس‌هایی تدریس می‌کردید؟
به جز تدریس در پایه ابتدایی، اغلب ادبیات فارسی و در کنار آن تاریخ، جغرافی، تعلیمات اجتماعی و... را درس می‌دادم.

- دانش‌آموزانتان چه کسانی بودند؟
آقایان دکتر خیری، دکتر سرپوش، دکتر شهریار ضیغمی، دکتر فهیم‌رضا معانی، دکتر فرغت، دکتر نصیرنژاد، حسین تاتی، خلیل مقصودی، عباس صمصام، عباس معتمدی، پَشوتَن آزاد و دکتر هادی دوستدار از دانش‌آموزان من بودند.

- اگر دوباره به دوران جوانی برگردید، آیا شغل معلمی را انتخاب می‌کنید؟
صد در صد. البته سعی می‌کنم درکنار آن یک سری رفتار‌ها را با دانش‌آموزان انجام ندهم. مسلماً محتاطانه و مهربانانه‌تر با آن‌ها رفتار می‌کردم. برخی از حرف‌ها را به زبان نمی‌آوردم و به طور مثال وقتی بچه‌ای درس نمی‌خواند به او نمی‌گفتم برو که تو چیزی نمی‌شوی! اعتراف می‌کنم این رفتار اشتباهی بود. همان گونه که آقای ادیسون که به گفته همه به درد درس‌خواندن و یادگرفتن نمی‌خورد و تنبل بود، با پشتکار خود و مادرش به جایگاهی رسید که الان هر سال به احترام او، یک دقیقه برق ۵۲  ایالت آمریکا خاموش می‌شود. این را هم بگویم که یکی از خصوصیات معلم منضبط بودنش است. من به شخصه همیشه سر وقت در کلاس حاضر می‌شدم و معتقد بودم انسان برای ده دقیقه دیرتر رسیدن، نباید سابقه‌اش را خراب کند و شأن خودش را پایین بیاورد.

- آیا بچه‌ها را تنبیه هم می‌کردید؟
بله، تنبیه‌شان می‌کردم. گاهی هم با شلنگ می‌زدم‌شان. می‌گفتم دستانشان را بگذارند روی میز و با شلنگ می‌زدم کف دستشان.  

/     مسیر نی‌ریز به استهبان را سه ساعته با دوچرخه طی می‌کردم



- آیا حقوق معلمی در آن زمان کفاف زندگی‌اتان را می‌داد؟
اولین سالی که معلم شدم، یعنی اول مهرماه سال ۱۳۴۱ حقوق معلمان دیپلمه ۲۸۰ تومان بود. پس از آن آقای درخشش وزیر فرهنگ ایران شد و حقوق معلمان دیپلمه را از ۲۸۰ تومان به ۵۰۰ تومان افزایش داد. علاوه بر آن، به معلمانی که خارج از شهر خودشان خدمت می‌کردند، ۱۲۰ تومان به عنوان خارج از مرکز حقوق می‌دادند که، چون من خارج از نی‌ریز بودم، حقوقم چیزی نزدیک به ۶۲۰ تومان می‌شد. آن زمان ما سه نفر بودیم و خرج زندگی ما سه نفر حدود ۱۵۰ تومان بود، یعنی هر ماه ما می‌توانستیم ۵۰۰ تومان یعنی چیزی حدود سه برابر خرجمان را پس‌انداز کنیم.

- چند فرزند دارید؟ به چه کاری مشغولند؟
سه دختر دارم و یک پسر. پسرم مهندس عمران است. دو دخترم خانه‌دار و دختر سومم کارمند کارخانه سیمان سفید نی‌ریز است.

چه خاطرات تلخ و شیرینی از دوران تدریس و تحصیل دارید؟
ارسنجان و معلم کلاس چهارم بودم. روزی یکی از شاگرد‌ها یک مسئله ساده ریاضی را بلد نبود. آن زمان بخاری‌های کلاس، بخاری‌های هیزمی بود که روی آن مقداری سنگ می‌ریختند و آن را روشن می‌کردند تا کلاس گرم شود. به نماینده کلاس گفتم یکی از سنگ‌ها را بیاورد. او هم سنگ‌ها را زیر و رو کرد و سنگ داغی را آورد. گفتم آن را کف دست دانش‌آموز بگذارد و بعد دو دستش را به هم فشار دادم. سنگ داغ بود و هر دو کف دست دانش‌آموز تاول زد. ۲۶ ساله بودم. آن موقع و از ترس کاری که انجام داده بودم، آخر زنگ با سوزنی آب تاول‌ها را کشیدم. عصر آن روز دانش‌آموز به درمانگاه رفته و دستهایش را پانسمان کرده بود. فردای آن روز نماینده فرهنگ بخش ارسنجان به کلاس آمد و علت پانسمان کردن دستهایش را پرسید که دانش‌آموز جوابش را داد و گفت کار معلممان است. البته رئیس فرهنگ هم طرف مرا گرفت و از من جانبداری کرد؛ ولی این خاطره تلخ هیچ وقت از ذهن من پاک نشد.

بقیه خاطراتم از مدرسه همه شیرین هستند. همیشه با بچه‌ها مأنوس بودم. آخر کلاس و روی نیمکت آخر می‌نشستم تا بچه‌ها صمیمیت بیشتری حس کنند. الان هم خدا را شاکرم که به هر جا پا می‌گذارم، به عنوان یک معلم قدیمی احترامم را نگه می‌دارند و این برای من خوشبختی است.

- صحبت پایانی؟
به عنوان یک شهروند و یک معلم بازنشسته، از دولتمردان می‌خواهم فکری به حال جوانان مملکت کنند. زمان ما روی کتاب تعلیم اجتماعی‌امان نوشته بود بعضی از کشور‌ها پشتوانه اسکناس‌شان جوانان‌شان هستند. الان خیلی از جوانان لیسانس و فوق‌لیسانس ما به عنوان کارگر در سنگبری‌ها کار می‌کنند. به عنوان یک پیر معلم از سران کشور می‌خواهم فکری به حال این جوان‌ها کنند.
صد حیف که ما پیر جهاندیده نبودیم
روزی که رسیدیم به ایام جوانی

سه برابر مخارجمان پس‌انداز می‌کردیم

 

 

غیر قابل انتشار: ۰
انتشار یافته: ۱
هوشیار
Iran (Islamic Republic of)
۲۲:۲۵ - ۱۴۰۱/۰۹/۲۸
0
0
درود بر معلمانی که چراغ راه جوانان بوده‌اند.مخلص پیرمعلمانمان هستیم.
نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها