تعداد بازدید: ۱۵۵
کد خبر: ۱۵۳۰۱
تاریخ انتشار: ۱۹ آذر ۱۴۰۱ - ۱۰:۰۲ - 2022 10 December
نویسنده : گلابتون (ماجراهای من و بی‌بی)

بی‌بی چارقد سفید گلدار ش را سر کرد و گفت:

- ای خوبه؟

- بله بی‌بی جان، بله. بریم دیر شد. باید بریم روستاها. بنده خدا مش موسام خیلی وخته دم در منتظره.

- من نیفمم ای شوکت بری چه قبول کرد حنابندون دُخترشه روستا بیگیره. حالا نَنِی دوماد یی چی گف، بوگو تو بری چه گفتی باشه؟ اَ هو قدیم و ندیمم رسم بوده حنابنونه خونِی عاروس می‌گرفتن.

- حالا هرچی بی‌بی. بریم دیر شد. باید یه ساعت و نیمم تو راه باشیما.

از در که رفتیم بیرون مش موسی را دیدم که کنار نیسان آبی ایستاده.

رو کردم به بی‌بی.

- بی‌بی این ماشین پسر مش موساس که گفتین ازش قرض گرفته؟ قراره با این بریم؟

بی‌بی خیره شد توی چشمانم.

- چی بهتری سراغ دری؟

- نه

- نپه برو سوار بوشو، زیادی‌ام حرف نزن.

در ماشین را باز کردم که هلم داد عقب...

- هوووووی... کجاااااا؟؟!!

- میرم سوار ماشین شم دیگه بی‌بی. دیر شد.

- اینجو؟ بغل دسِ مش موسی؟ خجِلت نیکشی تو؟ بزرگتری گفتن. کوچوک‌تری گفتن.

- خو میخواین شما اول سوار شین بعد من!

- لازم نکرده.

- چیکار کنم بی‌بی پس؟

- برو بیشین تو باری!

- تو باری بی‌بی؟
- هااااااا...
- سرده بی‌بی جان خب. توروخدا رحم کنین.

- گلابی می‌ری یا با عصا بفرسمُت؟

چیزی نگفتم و  راهم را به سوی عقب نیسان کج کردم.
****
بی‌بی دست شوکت را گرفت و گفت:

- شوکت خَوَر مرگُت نپه بری چه نیریم تو؟ یخ زدیم خو اَ سرما تو کوچه.
شوکت خانم زیرزیرکی بی‌بی را نگاه کرد.

- والا بی‌بی اینا رسم درن مراسم حنا بَنونه تو جِی واز می‌گیرن.

جِی واز؟ تو کوچه؟ اووَم تو ای سرما؟ من خو نیتونم اینجو ویسَم. درم یخ می‌زنم.

شوکت دوباره بی‌بی را نگاه کرد.

- بی‌بی جان، میگم مِخی برو وسط یَی قری بده بلکه گرم شدی! ها؟!

بی‌بی دندان‌قروچه‌ای کرد.

- شوکت تو حالُت خوبه؟ میگم درم یَخ می‌زنم اَ سرما. نیتونم رو پا وِیسَم تو میگی برو قر بده. اصن اَ تو خو اُووی بری ما گرم نیشه،‌ ای ننِی دوماد کجا هه؟ ها؟ من بینم یکی نیس جواب مِمونا رِ بده.

و هنوز حرف بی‌بی تمام نشده بود که زنی بلندقد را دیدم که جلو آمد.

- ها؟ بفرما؟ ننِی دوماد منم. اَمر؟

بی‌بی نگاهش را از شوکت گرفت و خیره شده به او.

- میگم ای رسم مِمون نوازیه؟ ما یَی ساعته اینجو سرپا ویسیدیم دریم یخ می‌زنیم، نه یَی صندلی، نه یَی چِی. یَی جوی بیگین ما بیریم یَی  ساعت بُتُمرگیم بلکه گرم شدیم.

مادر داماد پشت چشمی نازک کرد و همانطور که زیرزیرکی مادر عروس را می‌پایید گفت:
- هرکه ای همه مِمون دَوَت کرده خودُشم بویه فکر جوی مِمونُشه می‌کرد! شرمنده والا!

‌بی‌بی نفسی عمیق کشید.

- گلابی بپر تو باری!

مرا ندیدید حلالم کنید!!

گلابتون

نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها