پل الوار
زادهی ۱۸۹۵ میلادی در پاریس. پدرش کارمندی ساده و مادرش خیاط بود. در ۱۵ سالگی به علت ابتلا به سل تحصیل را رها کرد و برای استراحت به مدت یکسال و نیم به کوهستانهای سوئیس سفر کرد. در آن جا دختری روسی به نام گالا را ملاقات کرد. گالا برایش نوشت: «تو شاعر بزرگی خواهی شد.» و رؤیاها و آرزوهای پل را قوت بخشید. پس از بهبودی و بازگشت به پاریس برای اولین بار چند قطعه از اشعار خود را در مجلات مختلف ادبی فرانسه به چاپ رساند. گالا و الوار پس از مدتی دوری و با وجود مخالفت خانوادههایشان با هم ازدواج کردند. در سال ۱۹۱۷ اولین دفتر شعر خود را به نام وظیفه و نگرانی و یک سال بعد در ۱۹۱۸ دومین دفتر شعرش با عنوان اشعار برای صلح را به چاپ رسانید.
با مجموعههای جانوران و آدمیزادگانشان و نیازهای زندگی و نتایج رؤیاها، به عنوان یکی از شاعران نامدار سورئالیسم شناخته شد.
در سال ۱۹۲۴ پس از جدایی از همسرش (گالا) که برایش ضربه روحی بسیار سختی بهشمار میرفت سفری را به مدت هفت ماه به دور دنیا آغاز کرد. در بازگشت آثاری را انتشار داد که همه از لحنی هیجانانگیز و پرشور خبر میداد.
شعر او به علت محتوای انساندوستانه و توصیف احساسات عمیق و پرشور، تأثیری عمیق روی تمام اقشار گذاشت و بدین ترتیب او بهترین شاعر نسل خود شد.
الوار در۱۸ نوامبر ۱۹۵۲، در اثر سکته قلبی چشم از جهان فروبست.
من آنقدر با تو بودهام
که از بودن کنار دیگران
سردم میشود
****
خواب دیدم ما را بریدند
و به کارخانه چوب بری بردند
آنها که عاشق بودند پنجره شدند
آنها که بیرحم، چوبه دار
از من اما دری ساختند برای گذشتن!
****
سپیده که سر بزند
در این بیشهزار خزانزده
شاید گلی بروید
شبیه آنچه در بهاربوییدیم
پس به نام زندگی
هرگز نگو هرگز
****
تو ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎﺷﯽ ﺗﺎ کم ﻧﯿﺎورم!
ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎﺷﯽ ﺗﺎ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ نکنم!
ﻧﻔﺲ کشیدﻥ ﺭﺍ
ﻋﺸﻖ ﺭﺍ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ
ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍ.
*****
خداوند
روز اول آفتاب را آفريد،
روز دوم دريا،
روز سوم صدا را،
روز چهارم رنگها را،
روز پنجم حيوانات را،
روز ششم انسان را،
و روز هفتم
خداوند انديشيد ديگر
چه چيزي را براي من نيافریده است،
و آنگاه تو را برای من آفريد...