تعداد بازدید: ۱۲۵
کد خبر: ۱۵۱۳۵
تاریخ انتشار: ۲۸ آبان ۱۴۰۱ - ۱۲:۳۰ - 2022 19 November


در سالی از سال‌ها سفیری از نقاط بسیار دور ترکستان به نزد سلطان محمود [غزنوی] آمده بود و برای سلطان حکایت کرد که: «تجّار در مملکت ما نقل می‌کنند که گاهی در سرزمین‌های آن سوی دریاهای شمالی و در حوالی قطب شمال، دیده‌اند که آفتاب هرگز غروب نمی‌کند و شب و روز با هم تفاوت بسیار کمی دارد.»

سلطان محمود برحسب عادت خویش که در امور مربوط به دین تعصّب شدید می‌ورزید، خشمناک شد و امر کرد سفیر را بکشند و گفت: «این مردک قرمطی و ملحد است.»

بونصر مشکان (صاحب دیوان رسائل)، وساطت کرد و برای سلطان توضیح داد که: «این مرد اظهار عقیده‌ای نکرد، فقط چیزی را که دیگران نقل کرده‌اند برای سلطان حکایت می‌کند.»

سلطان اصرار کرد که: «این مرد دین را استهزا می‌کند و این حرفی که می‌زند برخلاف حکم خداست. اگر بنا شود که شب به کلی باطل شود و در تمام شبانه‌روز آفتاب پیدا باشد، تکلیف آدمی دربارۀ نمازها چه می‌شود؟» بونصر گفت: «ابوریحان منجّم بزرگ دربار توست، او را بخوان و بپرس و امر کن برایت مطلب را روشن کند.»

ابوریحان آمد و از برای سلطان به طوری که خوب بفهمد، حال کرۀ زمین و انحراف محور آن را بیان کرد و فهمانید که در قطب شمال و جنوب واقعاً این اتفاق می‌افتد که در مدت چند ماه آفتاب در بالای افق دور می‌‌زند و هرگز غروب نمی‌کند. سلطان محمود بالاخره متقاعد شد و از کشتن سفیر صرف نظر کرد.

از کتاب: بررسی‌هایی درباره ابوریحان بیرونی/ مجتبی مینوی

نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها