آن روز مشغول کندَهکاری بودم. ارباب در حال صحبت با تیلیفون بود که یَکباره صَدای دادَش بولند بَشد.
- آآآخ...
- چَه شد ارباب؟ چَه کسی بود؟
- مَکانیک بود. گفتَه مَیکند 20 مَیلیون تومان خرج درست کردن موتِرم (ماشینم) شده؛ کمر آدم خرد مَیشود.
- هاااا، من هم شَنیده کردهام خَیلی گَران شده.
- کاش فقط گَران شده بود؛ قَطعه پَیدا نَمیشود. یَک مُشت جنس بی کیفیت چینی در بازار است که هنوز سوار نشده و چند قدم نرفته، دوباره خراب مَیشود. با این حَساب باید اندازه پول سه ماه کندَهکاریِ تو خرج این موتِر صاحیب مرده کونم.
کمی کلَهام را خاراندم و در مغزم حَساب و کَتاب بَکردم. بعد هم یَک پیلینگک بَشکستم و خواندَه کردم: بیشکن بیشکن است، بیشِکن. من نَمیشِکنم بیشِکن...
ارباب یَک پسی کلَهای بر من بَزد و گفتَه کرد:
- یعنی چَه؟ چَرا خوشحالی مَیکونی؟
- از این که موتِر ندارم این همه خرج گَران روی دستم بَگوذارد. یَک دوچرخَه ساده دارم که خرج ندارد.
کندَهکاری که تمام بَشد، دوچَرخه را برداشتم تا بَ خانَه روان شوم. همین که سوار شدم، تایرش گفتَه کرد: پیسسسس... بَدیدم پنچَر شده. زیرچَشمی ارباب را نَظاره کردم؛ یَک پوزخند معنیداری روی لبانش بود.
بَ دُکان تعمیر دوچرخَه روان شدم. تعمیرکار گفتَه کرد: این تایر و تیوپ دیگر لِه شده و باید یَک دست نَو بیندازی.
باور نداشتم که پول یَک روز کندَهکاری خرج یَک عدد تایر و تیوپ شود. حالا معنای شیکستن کمر ارباب را دانستم...
اما دیگر خَیالم راحت بَشد که نَو شده است.
همین که سوار شدم دوباره گفتَه کرد: پیسسسس...