نویسنده: هوشنگ مرادی کرمانی
انتشارات: نسل نواندیش / 717 صفحه
مشت بر پوست» اثر تلخ و شیرین دیگری است از مرادی کرمانی که باز هم یکی از مهمترین مسائل اجتماعی ایران را زیر ذرهبین قصه میبرد و با مهارت بینظیر خود در داستانپردازی، این مسئلهی تلخ را به شکل قصهای خواندنی برای مخاطب بیان میکند.
جعفر یا آنطور که همه میشناسندش، «موشو»، پسر نوجوانی است از یک خانوادهی فقیر که مادرش در گورستان آب بر سر قبرها میریزد و پدرش یک تنبکزن دورهگرد است. او به همراه پدرش در خیابانها با تنبک و دستزدن در تلاش است تا زندگی را به نوعی سپری کند. او کمکم به این شغل دل میبندد و زمانی که پدرش از دنیا میرود، به تنبکزدن به عنوان شغل موردعلاقهی خود روی میآورد. موشو از این کار بسیار لذت میبرد؛ نواختن تنبک در خیابان برای مردم و امرارمعاش از این راه برای او شغلی رضایتبخش است اما نگاه جامعه با نگاه شخصی او متفاوت است. بسیاری این کار را نوعی تکدیگری به حساب میآورند و زمانی که موشو تلاش میکند تا مسیر زندگی خود را تغییر دهد، همین اجتماع او را طرد میکند و به او میفهماند که کسی حاضر به کار دادن به یک تنبک زن نیست.
«مرادی کرمانی» در «مشت بر پوست» تصویری از فقر و محرومیت را علیالخصوص از زندگی یک کودک کار ارائه میدهد که علاوه بر مشکلات خاص خود آنها، نگاه تبعیضآمیز اجتماع را نیز به تصویر کشیده و نقد می کند.
نویسنده در این داستان به خوبی تلاش بچههایی را که تکیهگاهی برای جلورفتن در مسیر زندگی ندارند نشان میدهد.
بچههایی که باید در برابر خرافات افراد محلی و سختگیری صاحبکاران شهری مقاومت کنند و در عین حال هم زندگی خود و هم زندگی خانوادهاشان را حفظ کنند.این داستان، کتاب شایستهی معرفی ویژه شورای کتاب کودک بوده است.
همچنین به مدت یک سال به عنوان کتاب سال مرکز کرمانشناسی شناخته شده است.
از روی این کتاب فیلمی به کارگردانی آقایان محسن محسنی نسب و محمدرضا عالی پیام در سال ۱۳۸۱ ساخته شده است.
متن زیر برگرفته از این کتاب است:
موشو پیشانیاش را میگذاشت روی کلهی پدر و میخوابید. به بوی گردن و چسباندن دماغش به خال سیاه و گوشتی پشت گوش پدر، عادت کرده بود و همین جور به صداهای بازار، همهمهی مشتریها و کاسبها، بیا و بروی باربرها و صدای جرق و جریق چرخدستیهاشان عادت داشت. صدای زنگولهی دوچرخهها ، ناله و التماس گداها، شعرخوانی درویشها، داد و فریاد دستفروشها و دوغ و شربتفروشها، بیدارش نمیکرد. صدای تنبک و آواز پدر در میان صداهای بازار راه پیدا میکرد و از این سر بازار تا آن سر میرفت. اگر «موشو» بیدار بود همراه آواز پدر و صدای تنبک دست میزد. با دستهای کوچولوش، و مردم به پدر بیشتر پول میدادند...