ادبیات کهن
ذوالنون مصری پادشاهی را گفت: «شنیدهام فلان عامل را که فرستادهای به فلان ولایت، بر رعیت درازدستی میکند و ظلم روا میدارد.»
گفت: « وزی سزای او بدهم.»
گفت: «بلی، روزی سزای او بدهی که مال از رعیت تمام ستده باشد، پس به زجر و مصادره از وی بازستانی و در خزینه نهی. درویش و رعیت را چه سود دارد؟»
پادشاه خجل گشت و دفع مضرّت عامل بفرمود در حال.
سر گرگ باید هم اوّل برید / نه چون گوسفندان مردم درید
رساله نصیحة الملوک / سعدی
نظر شما