تعداد بازدید: ۷۱
کد خبر: ۱۴۹۸۴
تاریخ انتشار: ۰۷ آبان ۱۴۰۱ - ۱۹:۱۶ - 2022 29 October
یک فنجان شعر
محمد مبارکی

باید اسمتو امشب این کفش ها
روی شونه‌ی جاده ها حک کنند

قدم می زنم خلوت شهر رو
یه جوری که دیوونه‌ها شک کنند

یه جوری که هر آدم عاشقی
بفهمه چقد سخته دلواپسی

میگن مرد باید تحمل کنه 
چه جوریشو یادت نمی‌ده کسی

دارم راه می‌رم تو این فکر که
یه روزی نبودت شکستم بده

بدونِ تو کارم تمومه ولی
می‌ترسم چشات کار دستم بده

نمیشه نگاتو فراموش کرد
نگاهی که تو وسوسه معرکه‌ست

کلاهت رو از رو چشات برندار
که دیگه کلاهم پس معرکه‌ست

یه چن وقتیه واسه پرسه زدن
که برنامه‌هامو به هم می‌زنم

نمیشه قدم زد به تو فک نکرد
برای همین من قدم می‌زنم

دارم راه می‌رم به این دلخوشم
میشه با تو خوشبختی و جار زد

من و تو دوباره قدم می‌زنیم
باید کفشای کهنه رو دار زد

دوبارهقدممی‌زنیم

نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها