تعداد بازدید: ۱۶۲
کد خبر: ۱۴۵۴۸
تاریخ انتشار: ۱۳ شهريور ۱۴۰۱ - ۰۷:۲۹ - 2022 04 September
نویسنده : ماجراهای من و بی‌بی

بی‌بی گفت:

- وووووی قیومت بشه، آخرت بشه، چی‌چی میگن اینا سرِ ظُری هی تاراق توروق تاراق توروق، اگه گذوشتن یَی ساعت کله بذریم.

- کیا بی‌بی؟

- هینا دیه، هی خونِی مش‌کاظم، قیومت بشه که هر روز یَی کَنّه کوبی درن.

خو بی‌بی جان عمداً که سر و صدا نمیدن، دارن خونشون رو تعمیر می‌کنن.

- می‌خوام صد سال سیا تعمیر کنن. ای شوکت زن مش کاظمم هر روز یَی نَووی میزنه. والا، هر که نفمه فک می‌کنه دختر نواب هنده! بَقرآن قسم...

- چیکارشون داری بی‌بی؟ چیکار ما دارن مگه؟ والا!

- چیکار ما دَرَن؟ دختر میگم سرُم رف. اَی خدا ورُت دره شوکت که همِی آتشا اَ گور تو بلَن میشه.

چشمانش را گذاشت روی هم و به یک ربع نرسیده دوباره چشمانش را باز کرد. نشست کنار تلفن.

- چیکار می‌کنی بی‌بی؟ به کی زنگ می‌زنی؟

- 110!

-110؟

- ها، 110.

- 110 برا چی ‌بی‌بی آخه؟ 

- ماخام بینم یکی نی بیا جلو اینارِ بیگیره تا من نیم ساعت بکپم!

- بی‌بی خب کارگرا چه گناهی دارن؟ بیچاره‌ها   دارن کارشونو انجام میدن دیگه. کوتاه بیاین بی‌بی.
- نپه چکار کنم دختر؟ می‌نی خو گیچِ گیچم، ینی چشام هیطو دره میا رو هم!

کمی ساکت شد...

- میفمم چکار کنم.

- چیکار میخوای بکنی بی‌بی؟

- بری سوز دلِ ای شوکتوام که باشه شویی ماخام بیشینم بادوم بشکنم. اگه گذوشتم شویی ای کله بذره اَ خودُش بدترم.

- ول کن بی‌بی توروخدا.

- وِل کن مِل کن نداریم حالا می‌نی.

بی‌بی آن شب ساعت را روی یک تنظیم کرد و بیدار شد. گونی بادامی را برداشت و رفت توی حیاط... هی شکست و شکست و شکست ولی خبری از اعتراض شوکت خانم نبود.

فردای آن روز دوباره بی‌بی با چشمان بادکرده نشست روبریم.

- اَی درد بی‌دوا بیگیری شوکت، دیشو به‌خاطر تو نخوابیدم، ‌امروزم خو دیَم صِدِی کارگرا نیذره.
نگاهم کرد...

- ایطو نیشه گلاب. بویه یَی کار اساسی بکنیم.

- چیکار بی‌بی؟

- خونی مش کاظم که تموم شد...

- خب بی‌بی.

  • کلِنِ ورمیداری ای دیوارِ وسط هالی رِ میَری پویین. ماخام اینجو دولبکس بشه تا چشِ شوکتم دربیا!
  • گلابتون
نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها