تعداد بازدید: ۱۸۳
کد خبر: ۱۴۴۵۸
تاریخ انتشار: ۰۵ شهريور ۱۴۰۱ - ۲۳:۱۳ - 2022 27 August

ژاک پِرِه‌وِر 
زاده‌ی 1900 میلادی، شاعر و فیلمنامه‌نویس فرانسوی.

با تماشای فیلم‌های چارلی چاپلین شیفته‌ سینما شد و در جوانی به کارهای متعددی مشغول گشت، از جمله مقاله‌نویسی در روزنامه‌ها، بازی در فیلم‌های تبلیغاتی و نگارش فیلمنامه. در این میان هانری میشو شاعر بزرگ فرانسوی حامی او بود و ژاک پرور در پناه حمایت‌های این شاعر بزرگ، رشد فکری و فرهنگی چشمگیری کرد و پس از این دوره دست به تألیف تعدادی از مهم‌ترین فیلمنامه‌های سینمای فرانسه زد و دوره‌ای درخشان را با مارسل کارنه کارگردان فقید فرانسوی آغاز کرد که حاصل آن فیلم‌های ارزشمندی چون: کودکان بهشت، دروازه‌های شب و درام مسخره است.

در سال ۱۹۴۵ مجموعه شعر «گفتارها» را منتشر کرد که یکی از شاهکارهای هنر مردمی فرانسه در قرن بیستم است. این کتاب با استقبال فراوانی روبرو شد و ژاک پرور را در میانسالی به اوج شهرت و افتخار ‌رساند.

استقبال از شعر پرور در تمامی طبقات و لایه‌های اجتماعی و سیاسی فرانسه و همچنین استقبال از ترجمه اشعار او به دیگر زبان‌های جهان، خبر از نبوغی کم‌نظیر و غبطه‌برانگیز می‌دهد که تا امروز نظیر آن به ندرت مشاهده شده است. اشعارش ساده اما ژرفند و موضوعات متنوعی را در بر می‌گیرند به طوری که خواننده هرگز از خواندن و بازخوانی آنها خسته نمی‌شود.


شعرهای او در جهان فرانسه‌زبان بسیار رایج است و در کتابهای درسی این زبان بسیار نقل شده ‌است.

بخش دیگری از فعالیت‌های فرهنگی او کتابهایی است که برای کودکان و نوجوانان نوشته است.‌‌‌‌‌‌

وی در 77 سالگی، چشم از جهان فرو بست.

برای تو ای یار

رفتم راسته‌ی پرنده‌فروش‌ها و

پرنده‌هایی خریدم .

برای تو ای یار

رفتم راسته‌ی گل‌فروش‌ها

و گل‌هایی خریدم .

برای تو ای یار

رفتم راسته‌ی آهنگرها و

زنجیرهایی خریدم

زنجیرهای سنگینی .
برای تو ای یار

بعد رفتم راسته‌ی برده‌فروش‌ها و

دنبال تو گشتم ،

اما نیافتمت ای یار .
*****
سه کبریت ، یک به یک در شب روشن شد

اولی برای دیدن تمامی صورت تو

دومی برای دیدن چشمانت

سومی برای دیدن لبانت

و بعد تاریکی غلیظ برای اینکه

به خاطر بسپرم همه را

زمانی که تو را در میان بازوانم گرفته ام
*****
جلوی در کارخانه / کارگر ناگهان ایستاد

هوای خوش گوشه‌ی کت او را کشید

و چون رو برگرداند

و به خورشید نگاه کرد

که تمام سرخ و تمام گرد

درآسمان سربی خود لبخند می‌زد

چشمک زد

خیلی خودمانی

بگو ببینم رفیق، خورشید

فکر نمی کنی که / احمقانه است

چنین روزی را به یک رئیس دادن؟

کبریت کشیدم برای دیدن چشمانت

نظر شما
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
پربازدیدها