در خواب ناز صبح جومعه بودم که زولَیخا من را با یَک تیپا بیدار بَکرد.
سیخ در جایم نشستَه کردم.
چَه شده ؟ سری کارم دیر بَشده؟
- امروز که جومعه است و کندَهکاری نداری. طاقت نیاوردم و بیدارت بَکردم که بَگویم مَیخواهم بَ سلمانی (آرایشگاه) روان شوم.
- ای بابا، من را بیدار بَکردی که همین را گفتَه کونی؟ مگر همین دیروز شبی جومعه تو را بَ بهترین سلمانی این وُلسالی نفرستادم؟
- نه، مَیخواهم بَروم شاگردی کونم و یاد بَگیرم. نَدانی چَه پولی در مَیآید.
با عصبیت بَگفتم: کار بیرون خانَه زن با مرام ما جور در نَمیآید. خودم کندَهکاری مَیکونم و نان خانَه را در مَیآورم.
- مَیدانی چَه نانی دارد؟ کندَهکاریِ رُخسار مردم را با کندَهکاری چاه قیاس نکون. دیروز که در سلمانی بودم، فقط برای سرخاب سَفیداب یَک عروس ده مَیلیون پول نقد بَگرفتند. تازه کلی منت سرَشان گوذاشتند و غذای ظهر همه کارکونانشان با شَوهر و بچَهشان را هم بَگرفتند.
چَشمانم سیاهی بَرفت و بَگفتم: ده مَیلیون؟
- بله، تازه بَ جوز این عاروس، 4 عاروس دیگر را همزمان درست مَیکردند.
- شاید مواد و وسایَلشان گَران است.
- گَران هم باشد، هر کرم را برای ده تا عاروس مصرف مَیکونند. ندانی چَه پولی در مَیآورند. ده تا داکتر و موهندس را در جیبَشان مَیکونند و روان مَیشوند.
یَک دقیقه سکوت بَینمان برقرار بَشد.
برای منِ تبعَه موجاز خیلی سخت بود که زنم بیرون از خانَه کار کوند و نان خانه را در بیاورد؛ اما چارهای نبود.
بَگفتم: خب برو. ولی مواظب باش که اگر هم مَیلیونر شدی، من برایت همان نجیب همیشگی بَمانم. عارت نشود که شَوهر کندَهکار داری.
زولَیخا از خوشحالی یَک میتری بالا پرید و بَگفت: فقط یَک چیزی؛ برای تمرین سلمانی یَک نفر را لازم دارم تا در خانَه روی صورت و مویش تمرین کونم...
کولَنگم را برداشتم و از خانَه بیرون زدم.
نجیب