امروز با پست دوست نازنینم خانم زهرا جلالی از دریاچه بختگان بیدار شدم.
خدای من!
بختگان زیبارویِ زادگاهم بیدار شده و موجهای کوچکش را با سیلی که به صورتش مینوازد! بزرگ میکند. صمیمانه برای دوست عزیزم نوشتم:
- جلوی آب را سد کرده بودند...
آخرِ تمام بگیر و ببندها، همین میشود!
- آب شُتُرَک انداخت و گفت: ولم کن بگذار ببینم این بی... چه میگویند.
بعد؛ هر چه و هر که را سر راهش ایستاده بود، برداشت و رفت تا به مراد رسید.
- گفتم:
باور کن زهرا جان!
الان زیر آب کلی آدم بیگناه خوابیده.
۱۱ مرداد ۱۴۰۱
نظر شما